عشق اجباری p27
ایشا:جونگ کوکی عزیزم میدونستم پشیمون میشی از اولشم منو تو برای هم ساخته شده بودیم
جونگ کوک:آ..اره خب میشه ببینمت؟
ایشا:اره چرا که نه اگه بخوای میتونیم همین الان همو ببینیم
جونگ کوک:نه الان نه فردا همو میبینیم
ایشا:باشه عشقم
(قطع میکنه)
ا/ت:کوک شاید بدونه میخوایم چیکار کنیم
جونگ کوک:از کجا بخواد بدونه؟فقط باید به پلیس بگیم
ادمین:فردا میشه و جونگ کوک به پلیس همه چیو میگه و پلیس هم مخفی جایی میره که ایشا و جونگ کوک قراره همو ببینن...ایشا میاد
(ایشا میپره بغل جونگ کوک)
ایشا:جونگ کوکی عزیزم چیشد؟چی باعث شد برگردی؟
جونگ کوک:چون...فکر کنم دوست دارم
(جونگ کوک محکم ا/ت رو بغل میکنه و پلیس میاد و ایشا رو دستگیر میکنه)
ایشا:چ...چی جونگ کوکی چرا اینکارو کردی؟
جونگ کوک:واقعا فکر کردی ازت خوشم میاد؟درحالی که میخواستی ا/ت رو بک*شی
ایشا:جونگ کوکی خواهش میکنم نزار منو ببرن
پلیس:دهنتو ببند زنیکه ی روانی اقای جئون من این زنو میبرم شما دیگه در امانین
جونگ کوک:باشه خیلی ممنونم
(جونگ کوک میره خونه پیش ا/ت)
ا/ت:چیشد کوک؟دستگیرش کردن؟
جونگ کوک:اره...خب اماده ای؟که بریم فرودگاه؟
ا/ت:اره من حاضرم
(جونگ کوک و ا/ت میرن فرودگاه سوار هواپیما میشن و به کره میرن)
ا/ت:چقدر خوبه بلاخره دارم برمیگردم کره
جونگ کوک:اوهوم
ا/ت:کوک از خانواده ی من خبری نداری؟
جونگ کوک:چی؟خانواده ات؟خب نه من حتی از خانواده ی خودمم خبری ندارم
ا/ت:اخه چرا
جونگ کوک:نمیدونم اون موقع حالم خوب نبود چون هم پدرمو از دست دادم هم تورو
ا/ت:واییی یعنی انقدر برات مهم بودم؟
جونگ کوک:اره...بسه دیگه نمیخوام حرف بزنم (خجالت)
ا/ت:جیمین قبلا بهم گفته بود اینجوری هستی
جونگ کوک:چجوری هستم؟
ا/ت:واقعا سردی
جونگ کوک:من از بچه گیم اینجوری بودم
ا/ت:باشه مهم نیست
(هواپیما بعد از دو ساعت به کره میرسه و ا/ت و جونگ کوک به خونه خودشون میرن)
نکته:الان کره شبه
(جونگ کوک و ا/ت خسته هستن و لباساشون رو عوض میکنن ا/ت میره حموم و وقتی برمیگرده جونگ کوک رو میبینه که روی تخته و داره با گوشیش کار میکنه ا/ت میره جلوی اینه و موهاشو خشک میکنه جونگ کوک زیر چشمی به ا/ت نگاه میکنه و....)
ادمین:پارت بعدی اسماتههههه
#فیک
جونگ کوک:آ..اره خب میشه ببینمت؟
ایشا:اره چرا که نه اگه بخوای میتونیم همین الان همو ببینیم
جونگ کوک:نه الان نه فردا همو میبینیم
ایشا:باشه عشقم
(قطع میکنه)
ا/ت:کوک شاید بدونه میخوایم چیکار کنیم
جونگ کوک:از کجا بخواد بدونه؟فقط باید به پلیس بگیم
ادمین:فردا میشه و جونگ کوک به پلیس همه چیو میگه و پلیس هم مخفی جایی میره که ایشا و جونگ کوک قراره همو ببینن...ایشا میاد
(ایشا میپره بغل جونگ کوک)
ایشا:جونگ کوکی عزیزم چیشد؟چی باعث شد برگردی؟
جونگ کوک:چون...فکر کنم دوست دارم
(جونگ کوک محکم ا/ت رو بغل میکنه و پلیس میاد و ایشا رو دستگیر میکنه)
ایشا:چ...چی جونگ کوکی چرا اینکارو کردی؟
جونگ کوک:واقعا فکر کردی ازت خوشم میاد؟درحالی که میخواستی ا/ت رو بک*شی
ایشا:جونگ کوکی خواهش میکنم نزار منو ببرن
پلیس:دهنتو ببند زنیکه ی روانی اقای جئون من این زنو میبرم شما دیگه در امانین
جونگ کوک:باشه خیلی ممنونم
(جونگ کوک میره خونه پیش ا/ت)
ا/ت:چیشد کوک؟دستگیرش کردن؟
جونگ کوک:اره...خب اماده ای؟که بریم فرودگاه؟
ا/ت:اره من حاضرم
(جونگ کوک و ا/ت میرن فرودگاه سوار هواپیما میشن و به کره میرن)
ا/ت:چقدر خوبه بلاخره دارم برمیگردم کره
جونگ کوک:اوهوم
ا/ت:کوک از خانواده ی من خبری نداری؟
جونگ کوک:چی؟خانواده ات؟خب نه من حتی از خانواده ی خودمم خبری ندارم
ا/ت:اخه چرا
جونگ کوک:نمیدونم اون موقع حالم خوب نبود چون هم پدرمو از دست دادم هم تورو
ا/ت:واییی یعنی انقدر برات مهم بودم؟
جونگ کوک:اره...بسه دیگه نمیخوام حرف بزنم (خجالت)
ا/ت:جیمین قبلا بهم گفته بود اینجوری هستی
جونگ کوک:چجوری هستم؟
ا/ت:واقعا سردی
جونگ کوک:من از بچه گیم اینجوری بودم
ا/ت:باشه مهم نیست
(هواپیما بعد از دو ساعت به کره میرسه و ا/ت و جونگ کوک به خونه خودشون میرن)
نکته:الان کره شبه
(جونگ کوک و ا/ت خسته هستن و لباساشون رو عوض میکنن ا/ت میره حموم و وقتی برمیگرده جونگ کوک رو میبینه که روی تخته و داره با گوشیش کار میکنه ا/ت میره جلوی اینه و موهاشو خشک میکنه جونگ کوک زیر چشمی به ا/ت نگاه میکنه و....)
ادمین:پارت بعدی اسماتههههه
#فیک
۳۰.۹k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.