فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۳۹
حسابی عصبانی شده بود،کارد میزدی تو شکمش خون بیرون نمیومد،منتظر بود آن دختر را ببیند تا آن را قیمه قیمه کند و برای مادر تیمارستانی اش بفرســـتد
+میونگ...دختر گیس بریده کدوم گوری؟
با صدای آجوما عرق سردی رو پیشانی اش نشست؛سریع بلند شد و با ترس و تته پته گفت
_صـــ...صدای آجوماس!...بفهمه من اینجام زندم نمیزاره...تهیونگ لطفا نجاتم بده!
+نگران نباش؛من پیشتم!..دستتو بـده به من
دستان سردش را در دست پسرک روبرویش گذاشت! هر دو تا رسیدن به کلبه مخفی تهیونــگ را دویدند
+برو این تو صدات هم در نیاد
_ا...ارباب زاده
+نگران نباش..شب که همه خوابیدن خودم میام نجاتت میدم
_ب....باشه!
با لبخندی گرم دستانش را رها کرد و از کلبه دور شد؛ وارد کلبه شد و در را بست چند قدمــی به جلو رفت کلبه چوبی کوچکی که حتی خوابش را هم نمیدید تو عمارت همچین چیزی باشه~ ؛ بوی عود و دارچین میومد و صدا....صدای آجوما!!!!!!! با وحشت برگشت به عقب؛ در یکباره باز شد و آجوما یا بهتر بگم کابوس شبهای میونگ نمایان شد آب دهانش را صدادار قورت داد و ناخواسته چند قدمی عقب رفت
_آ...آـ..آ...آجــ..آجـــ...م...
از شدت استرسی که داشت باعث شده بود به تته پته بیفتد؛ دستانش سرد بود و ضربان قلبش رو به هزار بود
#پارت_۳۹
حسابی عصبانی شده بود،کارد میزدی تو شکمش خون بیرون نمیومد،منتظر بود آن دختر را ببیند تا آن را قیمه قیمه کند و برای مادر تیمارستانی اش بفرســـتد
+میونگ...دختر گیس بریده کدوم گوری؟
با صدای آجوما عرق سردی رو پیشانی اش نشست؛سریع بلند شد و با ترس و تته پته گفت
_صـــ...صدای آجوماس!...بفهمه من اینجام زندم نمیزاره...تهیونگ لطفا نجاتم بده!
+نگران نباش؛من پیشتم!..دستتو بـده به من
دستان سردش را در دست پسرک روبرویش گذاشت! هر دو تا رسیدن به کلبه مخفی تهیونــگ را دویدند
+برو این تو صدات هم در نیاد
_ا...ارباب زاده
+نگران نباش..شب که همه خوابیدن خودم میام نجاتت میدم
_ب....باشه!
با لبخندی گرم دستانش را رها کرد و از کلبه دور شد؛ وارد کلبه شد و در را بست چند قدمــی به جلو رفت کلبه چوبی کوچکی که حتی خوابش را هم نمیدید تو عمارت همچین چیزی باشه~ ؛ بوی عود و دارچین میومد و صدا....صدای آجوما!!!!!!! با وحشت برگشت به عقب؛ در یکباره باز شد و آجوما یا بهتر بگم کابوس شبهای میونگ نمایان شد آب دهانش را صدادار قورت داد و ناخواسته چند قدمی عقب رفت
_آ...آـ..آ...آجــ..آجـــ...م...
از شدت استرسی که داشت باعث شده بود به تته پته بیفتد؛ دستانش سرد بود و ضربان قلبش رو به هزار بود
۷.۵k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.