چند پارتی
چند پارتی
پارت۶
جادو
ادمین ویو:
پرنسس جیغی کشید و پدرشو صدا زد
ات:پدر(جیغ)
شاهزاده اونو محکم تر به خودش فشرد جوری که ات مجبور شد دستاشو بزاره روی سینهی شاهزاده و چشماشو از ترس محکم ببنده تقلا میکرد تا از دتسش راحت شه و دستاشو هی فاصله میداد
ولی قدرت شاهزاده وحشتناک زیاد بود
دقیقا سر پرنسس زیر گردن شاهزاده بود و این باعث شد وقتی بالا رو نگاه کرد به جای شاهزاده کسی رو دید که نصف پوستش خاکستری بود
نامجون:اون مال منه من کل عشق دنیا رو بهش میدم من میخوام باهاش باشم هیچ جوره نمیتونید اونو ازم بگیرد لعنتیا
شاه:کیمممم
ولی کیم با سرعتی سرسام اوری دویید و دور شد
شاه:بگیریدش دخترو نجات بدید(عربده)
پرنسس جیغی از سرعت زیاد شاهزاده کشید
از بس سرعتش زیادب ود که تور لباس ات توی هوا پخش بود و باهاش هم راست توی هوا وایستاده بودن
اشکاشو دید که با سرعت باد از چشماش دور شدن
وایسا!اشکاش؟یعنی اشکاش سر خود شده بود؟ اوه پدیدار اینا اشکای اون بودن؟
هه هه امکان نداشت
ولی وقتی دید شونهی شاهزاده از اشک خیس شده باورش شد که اون اشکا مال خودشه
شاهزاده اونو با لطافت روی تختش گذاشت
بدن کوچیک شاهدخت توی دستاش تمام مدت لرزیده بود و اونقدری ترسیده بود که حتی نمیتونست شاهزاده رو دور کنه
کیم ازش دور شد و پشت بهش کمی از معجون داخل کیف رو که برداشته بود سر کشید بلافاصله تبدیل به خودش شد
شاهدخت با چشمای ترسید کارهاش رو دنبال میکرد
کیم برگشت صورت پر از حس دلسوزی و عشق بود کنار شاهدخت دراز کشید
نامجون:حالت خوبه؟
ات حرفی نزد
نامجون:ازت میخوام ازم نترسی من به کسی که دوسش دارم اسیب نمیزنم
دستاشو دور کمر پرنسس گذاشت و سرشو روی شونهش
نامجون:استراحت کن
امروز فعالیت زیاد داریمممم
پارت۶
جادو
ادمین ویو:
پرنسس جیغی کشید و پدرشو صدا زد
ات:پدر(جیغ)
شاهزاده اونو محکم تر به خودش فشرد جوری که ات مجبور شد دستاشو بزاره روی سینهی شاهزاده و چشماشو از ترس محکم ببنده تقلا میکرد تا از دتسش راحت شه و دستاشو هی فاصله میداد
ولی قدرت شاهزاده وحشتناک زیاد بود
دقیقا سر پرنسس زیر گردن شاهزاده بود و این باعث شد وقتی بالا رو نگاه کرد به جای شاهزاده کسی رو دید که نصف پوستش خاکستری بود
نامجون:اون مال منه من کل عشق دنیا رو بهش میدم من میخوام باهاش باشم هیچ جوره نمیتونید اونو ازم بگیرد لعنتیا
شاه:کیمممم
ولی کیم با سرعتی سرسام اوری دویید و دور شد
شاه:بگیریدش دخترو نجات بدید(عربده)
پرنسس جیغی از سرعت زیاد شاهزاده کشید
از بس سرعتش زیادب ود که تور لباس ات توی هوا پخش بود و باهاش هم راست توی هوا وایستاده بودن
اشکاشو دید که با سرعت باد از چشماش دور شدن
وایسا!اشکاش؟یعنی اشکاش سر خود شده بود؟ اوه پدیدار اینا اشکای اون بودن؟
هه هه امکان نداشت
ولی وقتی دید شونهی شاهزاده از اشک خیس شده باورش شد که اون اشکا مال خودشه
شاهزاده اونو با لطافت روی تختش گذاشت
بدن کوچیک شاهدخت توی دستاش تمام مدت لرزیده بود و اونقدری ترسیده بود که حتی نمیتونست شاهزاده رو دور کنه
کیم ازش دور شد و پشت بهش کمی از معجون داخل کیف رو که برداشته بود سر کشید بلافاصله تبدیل به خودش شد
شاهدخت با چشمای ترسید کارهاش رو دنبال میکرد
کیم برگشت صورت پر از حس دلسوزی و عشق بود کنار شاهدخت دراز کشید
نامجون:حالت خوبه؟
ات حرفی نزد
نامجون:ازت میخوام ازم نترسی من به کسی که دوسش دارم اسیب نمیزنم
دستاشو دور کمر پرنسس گذاشت و سرشو روی شونهش
نامجون:استراحت کن
امروز فعالیت زیاد داریمممم
۱.۰k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.