رمان معشوقه ی شیطون زیبای من
#پارت هفدهم
اون زیر شلواری بابا که داد به ارسلان منو کشته خخخخخخ
بابا : خب از اونجا که رسمه عروس و داماد برن حرف بزنن شما برید تو اتاق دیانا حرف بزند
عرفان از جاش بلند شد : نوچ نوچ رگ غیرت بنده اجازه نمیده این دو برت تو اتاق چون نفر سوم
همه یه چشم غره ایی بهش رفتم که گفت : نفر سومممممم ... تخت ...نههههه منم منن
یعنی آبرمو برد ما هم فرار را برقرار دانستیم و به اتاق پناه بردیم
دو تا مون نشستیم رو تخت
ارسلان : خب به عنوان همسر از من چه انتظاراتی داری
من : خب من تنها چیزی که ازت تو زندگی مشترک میخوام اینه که هیچ وقت همو زود قضاوت نکنیم همین
ارسلان : آفرین منم همین خب ما که همو میشناسیم بیا یه بوس بده به عمو بعد بریم پایین
منم قشنگ رفتم بالشتمو برداشتم تا میخورد زدمش اینم همچین مثل زنا جیغ که نه عربده میزد آدم فکر میکنه دارم میکشمش ما حدود ۱۰۰ بار اتاقو دنبال هم دوییدیم یهو در به شدت باز شد و همه با تعجب نگاه میکردن خاکککک یعنی آبروم رفت واییی
عرفان : خب اقا داماد چی گفتی گرفتت زیر بار کتک
ارسلان : من میگم بیا یه سال دیگه عروسی کنیم دیا میگه نه نه همین هفته
همچین هینی کشیدم و شروع کردم با متکا زدن
من : من گفتم کی گفتم چرا حرف میذاری تو دهنم هان هان
و همین طور میزدم
ارسلان : بابا له ام کردی شکر خوردم منم ولش کردم
بابا :بریم پایین تا دیانا ارسلان رو نکشته
هیییی بابااااا
من : بابااااا
بابا : شوخیی کردم
ارسلان : خب ما میخوایم هفته بعد عروسی کنیم
بابا : اول نظر عروس خانم چقدر هولی تو پسر . خب نظرت چیه دخترم
من با خجالت : خبب با اجازه بزرگترها بلههه
یهو همچین زنا کل کشیدم که سرخ شدم
ارسلان : پس هفته بعد عروسی
« هفته بعد »
تو این یک هفته ارسلان همه کارا رو جفت و جور کرد آزمایش و خرید خونه جهیزیه ولباس و...
الان تو آرایشگاه ام واییی خیلی استرس دارم
آرایشگر: خب گلم آماده شدی برو بیرون داماد اومده
خلاصه با کلی دنگ و فنگ فیلمبردار رفتم پایین ارسلان در ماشین روباز کرد تو ماشین شنل ام رو دادم بالا
ارسلان همچین منو نگاه میکرد گفتم شاید زشت شده باشم
من : بد شدهه
ارسلان : واییییی دختر بد شده عالیههه
منم با یه لبخند ارسی کش: تو هم ماه شدی همسرم
ارسلان : من چه شکلی تا شب صبر کنیم
لبمو گاز گرفتم سرخ ضدم سرمو انداختم پایین و یدونه زدم تو کتفش : کوفت منحرف بیشعور
خلاصه با کلی خجالت رفتیم آتلیه و بعد ویش به سوی تالار... بعد رقص منو ارسلان که آب شدم شام دادن من زیاد نخوردم از خدا چه پنهون استرس شب رو داشتم
با مهمون ها خداحافظی کردیم و رفتم تو خونه
ارسلان : یه چیز بگم عرفان از دریا خواستگاری کرد
من : واقعا راست میگی
ارسلان : آره
ادامه دارد.....✨🍃
اون زیر شلواری بابا که داد به ارسلان منو کشته خخخخخخ
بابا : خب از اونجا که رسمه عروس و داماد برن حرف بزنن شما برید تو اتاق دیانا حرف بزند
عرفان از جاش بلند شد : نوچ نوچ رگ غیرت بنده اجازه نمیده این دو برت تو اتاق چون نفر سوم
همه یه چشم غره ایی بهش رفتم که گفت : نفر سومممممم ... تخت ...نههههه منم منن
یعنی آبرمو برد ما هم فرار را برقرار دانستیم و به اتاق پناه بردیم
دو تا مون نشستیم رو تخت
ارسلان : خب به عنوان همسر از من چه انتظاراتی داری
من : خب من تنها چیزی که ازت تو زندگی مشترک میخوام اینه که هیچ وقت همو زود قضاوت نکنیم همین
ارسلان : آفرین منم همین خب ما که همو میشناسیم بیا یه بوس بده به عمو بعد بریم پایین
منم قشنگ رفتم بالشتمو برداشتم تا میخورد زدمش اینم همچین مثل زنا جیغ که نه عربده میزد آدم فکر میکنه دارم میکشمش ما حدود ۱۰۰ بار اتاقو دنبال هم دوییدیم یهو در به شدت باز شد و همه با تعجب نگاه میکردن خاکککک یعنی آبروم رفت واییی
عرفان : خب اقا داماد چی گفتی گرفتت زیر بار کتک
ارسلان : من میگم بیا یه سال دیگه عروسی کنیم دیا میگه نه نه همین هفته
همچین هینی کشیدم و شروع کردم با متکا زدن
من : من گفتم کی گفتم چرا حرف میذاری تو دهنم هان هان
و همین طور میزدم
ارسلان : بابا له ام کردی شکر خوردم منم ولش کردم
بابا :بریم پایین تا دیانا ارسلان رو نکشته
هیییی بابااااا
من : بابااااا
بابا : شوخیی کردم
ارسلان : خب ما میخوایم هفته بعد عروسی کنیم
بابا : اول نظر عروس خانم چقدر هولی تو پسر . خب نظرت چیه دخترم
من با خجالت : خبب با اجازه بزرگترها بلههه
یهو همچین زنا کل کشیدم که سرخ شدم
ارسلان : پس هفته بعد عروسی
« هفته بعد »
تو این یک هفته ارسلان همه کارا رو جفت و جور کرد آزمایش و خرید خونه جهیزیه ولباس و...
الان تو آرایشگاه ام واییی خیلی استرس دارم
آرایشگر: خب گلم آماده شدی برو بیرون داماد اومده
خلاصه با کلی دنگ و فنگ فیلمبردار رفتم پایین ارسلان در ماشین روباز کرد تو ماشین شنل ام رو دادم بالا
ارسلان همچین منو نگاه میکرد گفتم شاید زشت شده باشم
من : بد شدهه
ارسلان : واییییی دختر بد شده عالیههه
منم با یه لبخند ارسی کش: تو هم ماه شدی همسرم
ارسلان : من چه شکلی تا شب صبر کنیم
لبمو گاز گرفتم سرخ ضدم سرمو انداختم پایین و یدونه زدم تو کتفش : کوفت منحرف بیشعور
خلاصه با کلی خجالت رفتیم آتلیه و بعد ویش به سوی تالار... بعد رقص منو ارسلان که آب شدم شام دادن من زیاد نخوردم از خدا چه پنهون استرس شب رو داشتم
با مهمون ها خداحافظی کردیم و رفتم تو خونه
ارسلان : یه چیز بگم عرفان از دریا خواستگاری کرد
من : واقعا راست میگی
ارسلان : آره
ادامه دارد.....✨🍃
۱۵.۱k
۱۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.