پارت سه
گلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی
ویو ات
تو ماشین نشسته بودیم و جو خیلی سنگین بود اون اصلا باهام حرف نمیزد منم گفتم باش سر صحبت رو باز کنم
ات : میگم خیلی راه مونده برسیم؟
تهیونگ: ..
ات : چرا جوابم رو نمیدی
تهیونگ: الان ها میرسیم
تهیونگ:میشه ساکت باشی میخوام ارامش داشته باشم
ات :اها باشه
ویو ات
چند مین بعد رسیدیم خونه و خونه بزرگ و قشنگی با یا استخر قشنگ و یه اشپزخونه خوشگل نقلی تهیونگ رفته بود تو اتاق منم رفتم دم اتاق و در زدم
ات : میشه بیام تو
تهیونگ : نه برو بیرون
ات: خب چیزه من فقط فکر کردم چون ما زن و شوهریم باید تو یه اتاق بمونیم
تهیونگ : زن و شوهر مزخرف نگو ما حتی هم دیگه رو نمیشناختیم فقط برو
یک کلام از نویسنده بخدا شخصیت تهیونگ قرار نیست تا اخر اینطوری باشه بهم امون بدین از خودم دفاع میکنم بعدا
ویو ات از رفتار تهیونگ خیلی ناراحت شده بودم رفتم توی اتاق اونطرف راه رو و در رو بستم و انقد نشستم گریه کردم که خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم بلند شدم رفتم دوش گرفتم لباس هام رو عوض کردم و رفتم صبحونه درست کردم
تهیونگ : صبح بخیر
ات:صبح بخیر بیا صبحونه بخور
تهیونگ : دارم میرم بیرون میخواستم بگم امشب پارتی دعوتیم اومدم اماده باش بریم
ات : اوکی
تیونگ رفت
پرش زمانی
ات؛شب شده بود و با خودم گفتم الانه که تهیونگ بیاد رفتم ارایش کردم و باز ترین و تنگ ترین لباسم رو از قصد تهیونگ پوشیدم و رفتم بیرون
ته:اماده شدی
ات: بله بریم
ادامه پارت بعد لباس های ات هم میزارم پارت بعد
ویو ات
تو ماشین نشسته بودیم و جو خیلی سنگین بود اون اصلا باهام حرف نمیزد منم گفتم باش سر صحبت رو باز کنم
ات : میگم خیلی راه مونده برسیم؟
تهیونگ: ..
ات : چرا جوابم رو نمیدی
تهیونگ: الان ها میرسیم
تهیونگ:میشه ساکت باشی میخوام ارامش داشته باشم
ات :اها باشه
ویو ات
چند مین بعد رسیدیم خونه و خونه بزرگ و قشنگی با یا استخر قشنگ و یه اشپزخونه خوشگل نقلی تهیونگ رفته بود تو اتاق منم رفتم دم اتاق و در زدم
ات : میشه بیام تو
تهیونگ : نه برو بیرون
ات: خب چیزه من فقط فکر کردم چون ما زن و شوهریم باید تو یه اتاق بمونیم
تهیونگ : زن و شوهر مزخرف نگو ما حتی هم دیگه رو نمیشناختیم فقط برو
یک کلام از نویسنده بخدا شخصیت تهیونگ قرار نیست تا اخر اینطوری باشه بهم امون بدین از خودم دفاع میکنم بعدا
ویو ات از رفتار تهیونگ خیلی ناراحت شده بودم رفتم توی اتاق اونطرف راه رو و در رو بستم و انقد نشستم گریه کردم که خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم بلند شدم رفتم دوش گرفتم لباس هام رو عوض کردم و رفتم صبحونه درست کردم
تهیونگ : صبح بخیر
ات:صبح بخیر بیا صبحونه بخور
تهیونگ : دارم میرم بیرون میخواستم بگم امشب پارتی دعوتیم اومدم اماده باش بریم
ات : اوکی
تیونگ رفت
پرش زمانی
ات؛شب شده بود و با خودم گفتم الانه که تهیونگ بیاد رفتم ارایش کردم و باز ترین و تنگ ترین لباسم رو از قصد تهیونگ پوشیدم و رفتم بیرون
ته:اماده شدی
ات: بله بریم
ادامه پارت بعد لباس های ات هم میزارم پارت بعد
۵۲۳
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.