فیک آخرش چی میشه:) ادامه ی ⁸P
جونگ کوک: ول....
تهیونگ: گفتم چیزی نیست جونگ کوک(حالت اعصانی و داد، پاشد با کتاب زد روی میز)
ا.ت ویو
اه اون دختره ی بیشور اومد ور من نشست ایششششش
داشتیم میخوندیم که یهو یکی داد زد... تهیونگ بود... همه برگشتن نگاش کردن... لینا از اونجایی که خیلی تو حس بود (لینا دوست ا.تس)
جیغ زد... خود تهیونگ هم تعجب کرده بود از کارش... یهو استاد اومد و گفت
استاد: چته تهیونگ دیوونه شدیی(حالت عصبانی)
تهیونگ: ب.. ب.... ب.... ب.... ببخشید استاد
استاد: یعنی چی؟ ها؟ چرا وسط کتاب خونه داد میزنی... اگه با جونگ کوک میخوای دعوا کنی بزار برای بیرون آقا تهیونگ....
جونگ کوک: اونو ببخشید استاد تغصیری نداشت نباید باهاش حرف میزدم...
استاد: دفعه ی بعدی بریون دانشگاهید... خب؟!؟
نشستن... لینا رو تهیونگ کراش داره و همش ازم درموردش سؤال میپرسه هر روووووز... مخمو میبره😭😭
همش میکه قدرشو بدون که همسایته و از اینجور حرفا🫥🫥
فقط من مونده بودم جونگ کوک به تهیونگ چی گفت... بیخیال دختره ی فضووول😒😒😒
دانشگاه تموم شد خوابگاه بودم ساعت ده و نیم بود که دیگه از بچه ها خدافظی کردم و راه افتادم پایین... میخواستم تاکسی بگیرم ولی پول نداشتم🫥🫥👌🏻👌🏻
مثل اونشب راه افتادم برم.... داشتم میرفتم که یهو یکی دستشو از پشت گذاشت دوی شونم.... جیغ خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بلندی زدم که
جونگ کوک: عه عه ساکت باش دختر
ا.ت: دیوونه ترسوندیم(نفس نفس)
جونگ کوک: اولا که تو دیوونه ای، خب؟ دوما که ساعت ده و نیم شب نمیگی اینجا برای یه دختر خطر ناکه؟
ا.ت: من واسه خودم یه پا شیر هستم جونگ کوک خان😎😎
راه افتادیم رفتیم سمت خونه... در واحد رو باز کردم که سوز شدیدی اومد یادم افتاد پنجره ندارم🫥🫥🫥
گفتم: خب... باید صد تا پتو بکشم😬
جونگ کوک: خب برو اتاق بخواب
ا.ت: چند سال پیش اومدم خونه دیدم قفله دیگه نتونستم بازش کنم همونطور مونده
تهیونگ: گفتم چیزی نیست جونگ کوک(حالت اعصانی و داد، پاشد با کتاب زد روی میز)
ا.ت ویو
اه اون دختره ی بیشور اومد ور من نشست ایششششش
داشتیم میخوندیم که یهو یکی داد زد... تهیونگ بود... همه برگشتن نگاش کردن... لینا از اونجایی که خیلی تو حس بود (لینا دوست ا.تس)
جیغ زد... خود تهیونگ هم تعجب کرده بود از کارش... یهو استاد اومد و گفت
استاد: چته تهیونگ دیوونه شدیی(حالت عصبانی)
تهیونگ: ب.. ب.... ب.... ب.... ببخشید استاد
استاد: یعنی چی؟ ها؟ چرا وسط کتاب خونه داد میزنی... اگه با جونگ کوک میخوای دعوا کنی بزار برای بیرون آقا تهیونگ....
جونگ کوک: اونو ببخشید استاد تغصیری نداشت نباید باهاش حرف میزدم...
استاد: دفعه ی بعدی بریون دانشگاهید... خب؟!؟
نشستن... لینا رو تهیونگ کراش داره و همش ازم درموردش سؤال میپرسه هر روووووز... مخمو میبره😭😭
همش میکه قدرشو بدون که همسایته و از اینجور حرفا🫥🫥
فقط من مونده بودم جونگ کوک به تهیونگ چی گفت... بیخیال دختره ی فضووول😒😒😒
دانشگاه تموم شد خوابگاه بودم ساعت ده و نیم بود که دیگه از بچه ها خدافظی کردم و راه افتادم پایین... میخواستم تاکسی بگیرم ولی پول نداشتم🫥🫥👌🏻👌🏻
مثل اونشب راه افتادم برم.... داشتم میرفتم که یهو یکی دستشو از پشت گذاشت دوی شونم.... جیغ خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بلندی زدم که
جونگ کوک: عه عه ساکت باش دختر
ا.ت: دیوونه ترسوندیم(نفس نفس)
جونگ کوک: اولا که تو دیوونه ای، خب؟ دوما که ساعت ده و نیم شب نمیگی اینجا برای یه دختر خطر ناکه؟
ا.ت: من واسه خودم یه پا شیر هستم جونگ کوک خان😎😎
راه افتادیم رفتیم سمت خونه... در واحد رو باز کردم که سوز شدیدی اومد یادم افتاد پنجره ندارم🫥🫥🫥
گفتم: خب... باید صد تا پتو بکشم😬
جونگ کوک: خب برو اتاق بخواب
ا.ت: چند سال پیش اومدم خونه دیدم قفله دیگه نتونستم بازش کنم همونطور مونده
۴.۳k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.