سناریو🐈⬛🖤
سناریو🐈⬛🖤
________________________________________________________
توی مهمونی سال نو بودی و دوست صمیمیتو وسط سیل ادمایی
که میرقصیدن گم کردی..
قبل از اینکه متوجه بشی سال به اخر رسید و فقط چند ثانیه
به پایان سال باقی مونده بود
اونی که مهمونی رو راه انداخته بود(صاحبه مهمونی)درحالی که مست بود
میکروفون رو داخل دستش گرفت و گفت
صاحب مهمونی:همگی دست عشقتون...یا هرکسی که کنارتونه بگیرید و برای بوسه ی سال نو اماده شید
همهظ شروع کردن به شمردن
«10,9,8»
کسی از پشت بهت نزدیک شد و کنار گوشت گفت
؟:بوسه ی سال نو؟
«7,6,5,4»
همونطور که ثانیه ها به پایان میرسیدن
باید انخاب میکردی که اون بوسه رو انجام بدی یا نه...
«3,2,1»
بدون اینکه به فردی که پشت سرت بود نگاه کنی سریع به طرفش برگشتی و لبا*تو روی لبا*ش گذاشتی
نور اتیش بازی اسمون شب بالای سرتون رو روشن میکرد...
وقتی ازش جدا شدی بالاخره تونستی ببینیش
اون دشمنت بود...
جیمین:سال نو مبارک...پرنسس
________________________________________________________
نظرتون؟👈👉
________________________________________________________
توی مهمونی سال نو بودی و دوست صمیمیتو وسط سیل ادمایی
که میرقصیدن گم کردی..
قبل از اینکه متوجه بشی سال به اخر رسید و فقط چند ثانیه
به پایان سال باقی مونده بود
اونی که مهمونی رو راه انداخته بود(صاحبه مهمونی)درحالی که مست بود
میکروفون رو داخل دستش گرفت و گفت
صاحب مهمونی:همگی دست عشقتون...یا هرکسی که کنارتونه بگیرید و برای بوسه ی سال نو اماده شید
همهظ شروع کردن به شمردن
«10,9,8»
کسی از پشت بهت نزدیک شد و کنار گوشت گفت
؟:بوسه ی سال نو؟
«7,6,5,4»
همونطور که ثانیه ها به پایان میرسیدن
باید انخاب میکردی که اون بوسه رو انجام بدی یا نه...
«3,2,1»
بدون اینکه به فردی که پشت سرت بود نگاه کنی سریع به طرفش برگشتی و لبا*تو روی لبا*ش گذاشتی
نور اتیش بازی اسمون شب بالای سرتون رو روشن میکرد...
وقتی ازش جدا شدی بالاخره تونستی ببینیش
اون دشمنت بود...
جیمین:سال نو مبارک...پرنسس
________________________________________________________
نظرتون؟👈👉
۱۱.۶k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.