p4
سلام بچه ها من این مدت امتحاناتم خیلی فشرده ست واسه همین دیر به دیر میام ویسگون ولی امتحانام ۱۶خرداد تموم میشه و آخریشم عربی هست برا همین کلا وقت نداشتم بیام ویسگون ولی الان پارت جدید رو آپلود کردم خب دیگه وقتتونو نگیرم بریم برای فیککک❤
(از زبان راوی)
ا. ت بعد از اینکه از جیهوپ طلاق گرفت دقیقا همون روز یه بلیط برای آمریکا گرفت و میخواست بره به لوس آنجلس
و ا. ت از جیمین و سولی جدا شد و خودش میخواست روی پاهاش وایسته خب شاید شما گفتین حال جیهوپ چطوره خب جیهوپ بعد از اینکه از ا. ت طلاق گرفت رفت خونه و دید اون زنه که باهاش بوده بهش داره خیانت میکنه و جیهوپ اونو از خونه انداخت بیرون و برای باره نمیدونم چندم به خودش فحش داد که چرا به ا. ت خیانت کرده و ازش طلاق گرفته الان فهمید معنی اون حرف ا. ت چی بود اون هنوز ا. ت رو دوست داشت و حاضر بود جونشم بده تا ا. ت برگرده ولی دیگه خیلی دیره ولی اون با خودش گفت که باید بره و ازش معذرت خواهی کنه و همه چیز رو درست کنه ولی جیهوپ وقتی فهمید ا. ت اصلا توی کره نیست ناراحت شد هر شب مست میکرد و تو بار بود و کلا ناراحت بود ا. ت هم دست کمی از جیهوپ نداشت اونم هر شب گریه میکرد چون اون نمیتونست خودشو گول بزنه اون جیهوپ رو دوست داشت
(۴سال بعد)
(ویو ا. ت)
از خواب بیدار شدم رفتم توی اتاق لینا (بچه ها یادم رفت جنسیت بچه رو بگم بچه دختره و اسمش لینا هست)
و دیدم خوابیده خیلی شبیه جیهوپه وای باز چرا حواسم رفت یمت جیهوپ ولش کن رفتم توی دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون تخت رو مرتب کردم و موهام رو بالا بستم و رفتم توی آشپز خونه تا صبحانه آماده کنم دیدم لینا اومد پایین و گفت
لینا: مامانی (ذوق)
+ بله دخترم
لینا: مامانی امروز واقعا قلاله بلیم پیشه بابایی
+ آم آره دخترم میخوایم بریم پیشه بابایی (کمی ناراحت اما به روی خودش نیاورد)
+ خب دخترم برو دست و صورتت رو بشور بیا صبحونه بخوریم باشه؟
لینا: باشه مامانییی
و بعد رفت و اومد نشست روی میز و من براش پنکیک درست کرده بودم چون خیلی دوست داشت با هم خوردیم و رفتم وسایل رو برداشتم چون از دیشب چمدون هارو بسته بودم لباسم رو عوض کردم (عکس لباس اسلاید بعد) و لباس های لینا هم عوض کردم و از خونه زدم بیرون رفتیم فرودگاه و خلاصه کار هارو انجام دادیم و بعدش سوار هواپیما سدیم و رفتیم به سمت کره
(پرش زمانی به وقتی که رسیدن کره)
وای بوی کشورم رو خیلی دوست دارم دلم براش تنگ شده بود وقتی رسیدیم تاکسی گرفتم و با لینا سوارش شدیم و رفتیم سمت خونه سولی و جیمین
لینا ازم پرسید
لینا: مامان
+ جونم
لینا: مامان کی میریم پیش بابا
+ آم.... دخترم بعد از اینکه رفتیم خونه خاله بعدش یکم استراحت میکنیم میریم بیرون مگه نمیخواستی بستنی های اینجا رو بخوری
لینا: آم چرا چرا میخوام باشه (ذوق)
+ قربونت برم من
بعدش رسیدیم و پیاده شدیم در زدم که سولی با یه بچه در رو باز کردن (بچه ها سولیو جیمین یه بچه دارن که همسن لینا هست وپسره و اسمش یول هست)
♡ ا. تتتتتتت
+سولییییییی
♡ خرررر دلم برات هق یزره هق شده بود هق (گریه)
+ گریه نکن من الان پیشتم
♡ وای لینا خاله واقعا خودتی چقدر خوسگلی عزیزم چقدر شبیه جیهوپه
+ اهم... سولییی (یواش طوری که فقط خودش و سولی بشنون)
♡ آها باش
+وای یوللللل خالههه تو چقدر شبیه باباتی
یول: ملسی خاله (مرسی خاله)
+لینا دخترم این یول هست برین با هم بازی کنین
لینا: باشه. بریم
وبعدش دسته همو گرفتن و رفتن منو سولی هم رفتیم داخل جیمین رو دیدم همدیگرو بغل کردبم کلی سولی گریه کرد و بعدش دیگه به من و سولی اتاق دادن و من و سولی پیش هم میخوابیدبم لباسارو داخل کمد چیدم و رفتم پایین من خیلی گشنم بود و رفتم توی یخچال تا یه چیزی پیدا کنم که سولی گفت
♡ا. ت
+بله
♡تو یخچال هیچی نداریم همش مواد غذاییه
+ آها اوکی
♡ غذا رو گاز هست
+ باشه الان میخورم
غذا ریختم توی ظرف و خوردم ظرفش رو شستم و رفتم پیش لینا و لینا گفت میخواد بره بیرون منم گفتم باشه و بلندش کردم و بردمش بیرون گفت میخواد بهترین جایی که بستنی هاش خوبه منم بردمش جایی که جیهوپ قبلا میبردم وقتی رفتیم اونجا که یهو
تو خماری بمونیددددد🤣
(از زبان راوی)
ا. ت بعد از اینکه از جیهوپ طلاق گرفت دقیقا همون روز یه بلیط برای آمریکا گرفت و میخواست بره به لوس آنجلس
و ا. ت از جیمین و سولی جدا شد و خودش میخواست روی پاهاش وایسته خب شاید شما گفتین حال جیهوپ چطوره خب جیهوپ بعد از اینکه از ا. ت طلاق گرفت رفت خونه و دید اون زنه که باهاش بوده بهش داره خیانت میکنه و جیهوپ اونو از خونه انداخت بیرون و برای باره نمیدونم چندم به خودش فحش داد که چرا به ا. ت خیانت کرده و ازش طلاق گرفته الان فهمید معنی اون حرف ا. ت چی بود اون هنوز ا. ت رو دوست داشت و حاضر بود جونشم بده تا ا. ت برگرده ولی دیگه خیلی دیره ولی اون با خودش گفت که باید بره و ازش معذرت خواهی کنه و همه چیز رو درست کنه ولی جیهوپ وقتی فهمید ا. ت اصلا توی کره نیست ناراحت شد هر شب مست میکرد و تو بار بود و کلا ناراحت بود ا. ت هم دست کمی از جیهوپ نداشت اونم هر شب گریه میکرد چون اون نمیتونست خودشو گول بزنه اون جیهوپ رو دوست داشت
(۴سال بعد)
(ویو ا. ت)
از خواب بیدار شدم رفتم توی اتاق لینا (بچه ها یادم رفت جنسیت بچه رو بگم بچه دختره و اسمش لینا هست)
و دیدم خوابیده خیلی شبیه جیهوپه وای باز چرا حواسم رفت یمت جیهوپ ولش کن رفتم توی دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون تخت رو مرتب کردم و موهام رو بالا بستم و رفتم توی آشپز خونه تا صبحانه آماده کنم دیدم لینا اومد پایین و گفت
لینا: مامانی (ذوق)
+ بله دخترم
لینا: مامانی امروز واقعا قلاله بلیم پیشه بابایی
+ آم آره دخترم میخوایم بریم پیشه بابایی (کمی ناراحت اما به روی خودش نیاورد)
+ خب دخترم برو دست و صورتت رو بشور بیا صبحونه بخوریم باشه؟
لینا: باشه مامانییی
و بعد رفت و اومد نشست روی میز و من براش پنکیک درست کرده بودم چون خیلی دوست داشت با هم خوردیم و رفتم وسایل رو برداشتم چون از دیشب چمدون هارو بسته بودم لباسم رو عوض کردم (عکس لباس اسلاید بعد) و لباس های لینا هم عوض کردم و از خونه زدم بیرون رفتیم فرودگاه و خلاصه کار هارو انجام دادیم و بعدش سوار هواپیما سدیم و رفتیم به سمت کره
(پرش زمانی به وقتی که رسیدن کره)
وای بوی کشورم رو خیلی دوست دارم دلم براش تنگ شده بود وقتی رسیدیم تاکسی گرفتم و با لینا سوارش شدیم و رفتیم سمت خونه سولی و جیمین
لینا ازم پرسید
لینا: مامان
+ جونم
لینا: مامان کی میریم پیش بابا
+ آم.... دخترم بعد از اینکه رفتیم خونه خاله بعدش یکم استراحت میکنیم میریم بیرون مگه نمیخواستی بستنی های اینجا رو بخوری
لینا: آم چرا چرا میخوام باشه (ذوق)
+ قربونت برم من
بعدش رسیدیم و پیاده شدیم در زدم که سولی با یه بچه در رو باز کردن (بچه ها سولیو جیمین یه بچه دارن که همسن لینا هست وپسره و اسمش یول هست)
♡ ا. تتتتتتت
+سولییییییی
♡ خرررر دلم برات هق یزره هق شده بود هق (گریه)
+ گریه نکن من الان پیشتم
♡ وای لینا خاله واقعا خودتی چقدر خوسگلی عزیزم چقدر شبیه جیهوپه
+ اهم... سولییی (یواش طوری که فقط خودش و سولی بشنون)
♡ آها باش
+وای یوللللل خالههه تو چقدر شبیه باباتی
یول: ملسی خاله (مرسی خاله)
+لینا دخترم این یول هست برین با هم بازی کنین
لینا: باشه. بریم
وبعدش دسته همو گرفتن و رفتن منو سولی هم رفتیم داخل جیمین رو دیدم همدیگرو بغل کردبم کلی سولی گریه کرد و بعدش دیگه به من و سولی اتاق دادن و من و سولی پیش هم میخوابیدبم لباسارو داخل کمد چیدم و رفتم پایین من خیلی گشنم بود و رفتم توی یخچال تا یه چیزی پیدا کنم که سولی گفت
♡ا. ت
+بله
♡تو یخچال هیچی نداریم همش مواد غذاییه
+ آها اوکی
♡ غذا رو گاز هست
+ باشه الان میخورم
غذا ریختم توی ظرف و خوردم ظرفش رو شستم و رفتم پیش لینا و لینا گفت میخواد بره بیرون منم گفتم باشه و بلندش کردم و بردمش بیرون گفت میخواد بهترین جایی که بستنی هاش خوبه منم بردمش جایی که جیهوپ قبلا میبردم وقتی رفتیم اونجا که یهو
تو خماری بمونیددددد🤣
۷.۹k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.