پارت ۱۴
پارت ۱۴
آسیه:من باز میکنم
آسیه :سلام خوبین باید تو بشینید اون جا
آسیه :آیبیکه بیا
آیبیکه :امدم
سوسن : ام دوروک تو وقتی فهمیدی آسیه باریش و بوراک رو حامله ست چه واکنشی داشتی
دوروک : اول انقدر شک شدم بعد آسیه رو بغل کردن و تا بیمارستان بردم و خب این حسی که داشتم بابا میشدم انقدر عجیب بود که قابل توصیف نیست
سوسن :برکو تو چطور
برک : انقدر حس عجیبی بود که نمیتونم توصیف کنم
سوسن :عمر تو اگر بابا بشی چه واکنشی داری
عمر:عشقم منکه پدر نشدم که بخوام بگم
سوسن :خب پس بیا در این پاکس رو باز کن
عمر :این چیه
سوسن :بازکن میفهمی
عمر :باشه
در جعبه رو باز کرد
عمر :این یعنی تو من درام با.. این بچه عکس ارن کوچولو یعنی
عمر :چی دارم بابا میشم بابا
سوسن :اره 🥹
عمر سوسن رو بغل کرد و چرخوند
سوسن :ای نکن 🤮
عمر :عشقم خوبی وای خدا قند تو دلم دا ه آب میشه وای این ارن کوچولو وای خدا
سوسن و عمر رفتن خونه
سوسن :وای پاهام
عمر : میخای برات ماساژ شون بدم
سوسن :ای نه بابا عشقم بریم بخوابیم
عمر سوسن بغل کرد
سوسن :داری چیکار میکنی
عمر :من نمیذاره عشقم و ارن کوچولو اذیت بشن
سوسن: 😄😄ای خدا از دست تو
فردا صبح
سوسن :اخ کمر
سوسن :ا شوهر جونم کو عمررر رفته
عمر :وایسا وایسا تو امروز اصلا بلند نمیشی
سوسن :چرا
عمر :چون تو و ارن کوچولو باید استراحت کنید اینم صبحاتون
سوسن :واسه خودمون دوتا خیلی زیاده
عمر: من صبحانه خوردم
سوسن :یعنی این همش مال منه
عمر :مال تو ارن کوچولو
سوسن :امر اما این خیلی زیاده
عمر : به......
از خماری درتون اوردم
آسیه:من باز میکنم
آسیه :سلام خوبین باید تو بشینید اون جا
آسیه :آیبیکه بیا
آیبیکه :امدم
سوسن : ام دوروک تو وقتی فهمیدی آسیه باریش و بوراک رو حامله ست چه واکنشی داشتی
دوروک : اول انقدر شک شدم بعد آسیه رو بغل کردن و تا بیمارستان بردم و خب این حسی که داشتم بابا میشدم انقدر عجیب بود که قابل توصیف نیست
سوسن :برکو تو چطور
برک : انقدر حس عجیبی بود که نمیتونم توصیف کنم
سوسن :عمر تو اگر بابا بشی چه واکنشی داری
عمر:عشقم منکه پدر نشدم که بخوام بگم
سوسن :خب پس بیا در این پاکس رو باز کن
عمر :این چیه
سوسن :بازکن میفهمی
عمر :باشه
در جعبه رو باز کرد
عمر :این یعنی تو من درام با.. این بچه عکس ارن کوچولو یعنی
عمر :چی دارم بابا میشم بابا
سوسن :اره 🥹
عمر سوسن رو بغل کرد و چرخوند
سوسن :ای نکن 🤮
عمر :عشقم خوبی وای خدا قند تو دلم دا ه آب میشه وای این ارن کوچولو وای خدا
سوسن و عمر رفتن خونه
سوسن :وای پاهام
عمر : میخای برات ماساژ شون بدم
سوسن :ای نه بابا عشقم بریم بخوابیم
عمر سوسن بغل کرد
سوسن :داری چیکار میکنی
عمر :من نمیذاره عشقم و ارن کوچولو اذیت بشن
سوسن: 😄😄ای خدا از دست تو
فردا صبح
سوسن :اخ کمر
سوسن :ا شوهر جونم کو عمررر رفته
عمر :وایسا وایسا تو امروز اصلا بلند نمیشی
سوسن :چرا
عمر :چون تو و ارن کوچولو باید استراحت کنید اینم صبحاتون
سوسن :واسه خودمون دوتا خیلی زیاده
عمر: من صبحانه خوردم
سوسن :یعنی این همش مال منه
عمر :مال تو ارن کوچولو
سوسن :امر اما این خیلی زیاده
عمر : به......
از خماری درتون اوردم
۵۹۸
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.