عشق در نگاه اول پارت ۷
ویو ا.ت
یکم خوابیدم و بلند شدم و دیدم که ساعت ۲ هست خوبه هنوز وقت دارم بلند شدم و یه آرایش ملایم کردم و لباس پوشیدم (عکسشو میذارم) و رفتم به سمت آدرسی که گفته بود
ویو کوک
بلند شدم رفتم یه دوش کوتاه گرفتم لباسمو پوشیدم و رفتم سمت کافه نشستم و منتظر شدم تا بیاد
ویو ا.ت
رفتم دیدم نشسته واییییییییییی چقدر جذاب شده بود
ا.ت : سلام
کوک : سلام خوبی
ا.ت : ممنون
گارسون : چی میل دارین
ا.ت : یه نسکافه
کوک : یه قهوه
گارسون : بله حتما
کوک : ببین میخواستم بهت بگم که دوستی ما اصلا هیچ ایرادی نداره چون اون ازدواج من اجباری بوده
ا.ت : اوه واقعا متاسفم
کوک : و اینکه من یه مافیا هم هستم
ا.ت : با این حرفش نسکافه پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه کردن
کوک : چیشد حالت خوبه ؟
ا.ت : بله خوبم (با سرفه) یعنی ت تو آدم میکشی
کوک : با این حرفش خندم گرفت
ا.ت : چرا میخندی ؟
کوک : آخه من اسلحه خرید و فروش میکنم آدم نمیکشم (باخنده)
ا.ت : آها(خنده کوتاه)
کوک : نظرت چیه بریم شهر بازی
ا.ت : آره (با ذوق کیوت)
ویو کوک
آی خدا این چقدر کیوته
ا.ت : رفتم سوار ماشینش شدم و رفتیم به سمت شهر بازی
کوک : نظرت چیه بریم تونل وحشت
ا.ت : آره حتما بریم
ویو ا.ت
رفتیم سمت تونل وحشت واقعیتش میترسیدم کوک که متوجه ترسم شده بود دستم رو گرفت
کوک : نترس باشه ؟
ا.ت : باشه داشتیم میرفتیم که یه موجود عجیب اومد و من از ترس رفتم بغل کوک بعد فهمیدم چه کار کردم ازش جدا شدم
ا.ت : ببخشید (باخجالت)
کوک : اشکال نداره (با لبخند)
ویو ا.ت
بعد از کلی بازی کوک رسوندم خونه
ا.ت : مرسی کوک امروز خیلی خوب بود
کوک : خواهش میکنم
ویو ا.ت
یه بوسه روی گونش زدم نمیدونم چرا اینکارو کردم و رفتم بالا لباسمو عوض کردم و خوابیدم
ویو کوک
وقتی گونمو بوس کرد تو شوک بودم بعدم رفتم خونه رفتم بالا که دیدم یونا خوابیده منم رفتم خوابیدم
چند روز بعد .......
یکم خوابیدم و بلند شدم و دیدم که ساعت ۲ هست خوبه هنوز وقت دارم بلند شدم و یه آرایش ملایم کردم و لباس پوشیدم (عکسشو میذارم) و رفتم به سمت آدرسی که گفته بود
ویو کوک
بلند شدم رفتم یه دوش کوتاه گرفتم لباسمو پوشیدم و رفتم سمت کافه نشستم و منتظر شدم تا بیاد
ویو ا.ت
رفتم دیدم نشسته واییییییییییی چقدر جذاب شده بود
ا.ت : سلام
کوک : سلام خوبی
ا.ت : ممنون
گارسون : چی میل دارین
ا.ت : یه نسکافه
کوک : یه قهوه
گارسون : بله حتما
کوک : ببین میخواستم بهت بگم که دوستی ما اصلا هیچ ایرادی نداره چون اون ازدواج من اجباری بوده
ا.ت : اوه واقعا متاسفم
کوک : و اینکه من یه مافیا هم هستم
ا.ت : با این حرفش نسکافه پرید تو گلوم و شروع کردم به سرفه کردن
کوک : چیشد حالت خوبه ؟
ا.ت : بله خوبم (با سرفه) یعنی ت تو آدم میکشی
کوک : با این حرفش خندم گرفت
ا.ت : چرا میخندی ؟
کوک : آخه من اسلحه خرید و فروش میکنم آدم نمیکشم (باخنده)
ا.ت : آها(خنده کوتاه)
کوک : نظرت چیه بریم شهر بازی
ا.ت : آره (با ذوق کیوت)
ویو کوک
آی خدا این چقدر کیوته
ا.ت : رفتم سوار ماشینش شدم و رفتیم به سمت شهر بازی
کوک : نظرت چیه بریم تونل وحشت
ا.ت : آره حتما بریم
ویو ا.ت
رفتیم سمت تونل وحشت واقعیتش میترسیدم کوک که متوجه ترسم شده بود دستم رو گرفت
کوک : نترس باشه ؟
ا.ت : باشه داشتیم میرفتیم که یه موجود عجیب اومد و من از ترس رفتم بغل کوک بعد فهمیدم چه کار کردم ازش جدا شدم
ا.ت : ببخشید (باخجالت)
کوک : اشکال نداره (با لبخند)
ویو ا.ت
بعد از کلی بازی کوک رسوندم خونه
ا.ت : مرسی کوک امروز خیلی خوب بود
کوک : خواهش میکنم
ویو ا.ت
یه بوسه روی گونش زدم نمیدونم چرا اینکارو کردم و رفتم بالا لباسمو عوض کردم و خوابیدم
ویو کوک
وقتی گونمو بوس کرد تو شوک بودم بعدم رفتم خونه رفتم بالا که دیدم یونا خوابیده منم رفتم خوابیدم
چند روز بعد .......
۱۱.۷k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.