پارت اول رمان پادگان عشق
#رمان_پارت_اول
قرار بود اسباب کشی کنیم به پاریس من تازه داشتم از کلاس ژیمناستیک بر میگشتم
هوا ابری بود هم ناراحت بودم هم خوشحال چون میتونستم توی پاریس دوستای مجازیم رو ببینم تازه نامزد داداش مایکل هم پاریسه من توی المان به دنیا اومدم اسمم مرینته پدرم تام مادرم سابین و داداش کوچیکم مارتینه توی راه خونه بودم که دیدم چندتا پسر دارن یه دختر رو دنبال میکنن بازم این پسره های م.ح.ر.ف که شبا م.س.ت میکنن و صبا میوفتن دنبال دخترای بیچاره من خودمم چند باری مورد ت.ج.ا.و.ز قرار گرفتم ولی با مهارت هام حال هموشون رو گرفتم😈🤺🤺
رفتم: دنبال شون یکی از پسرا دستشو گذاشت رو شونه دختره و کشیدش توی یه کوچه تنگ بقیه هم رفتم تو کوچه من اون کنار وایسادم
از گوشه نگاه کردم
دختره: تروخدا ولم کنید مگه من چکار کردم جیغغغ کمک کنید
پسره: اروم خوشگله کاریت ندارم باهمون بیا میخوایم بازی کنیم بعد خودم میبرمت خونه
دختره: کـــــــــمــــــــک جـــــــیغ
پسره: خفه میشی یا خفت کنم ✋
دیدم خاصت دختره رو سیلی بزنه جوشی شدم و رفتم دستشو گرفتم
پسره: بح بح مهمون داریم تو باید بیای بازی
☆مگه تو خواب ببینی
پسره: جون تو با من بازی میکنی
☆ه.. صنمار بده اش به همین خیال باش... بعد این جمله حکیمانه یه ضربه محکم زدم به جای حساسش
پسره: ای میمون درختی بگیرینش
☆همه حمله ور شدن منم از فرصت استفاده کردم و دق دلی مو روشون خالی کردم که به من چه اهانتی کرده بودن بعد اینکه مثل پشه لهشون کردم به اون دختره گفتم... بریم
دختره: ب.. مواظب باش
☆دیدم یکیشون یه چاقو سمتم انداخت منم جا خالی دادم... هه فکر کردی میتونی منو با اون بترسونی جوجه کوچولو... چاقو چسبیده بود به دیوار منم پرتابش کردم سر دسته شون
پسره: نعععع... ها
☆من ادم کش نیستم برید رد کارتون... اونا هم مثل موش فرار کردن.. حالت خوبه دختر جون
اما: ممنون..
☆مرینتم
متیو: هی چتونه... ها مرینت
☆متیو... خب میتونی بری یا برسونمت
اما: من اما هستم نه ممنون بادیگاردم همین اطرافه
☆باشه.. اما رفت... خب متیو خان دیروز دوست امروز اشنا
متیو: ههه... دیدم چند تا پسر با جیغ و داد دارن
فرار میکنن پرسیدم چی شده انگاری روح دیده بودن
☆اولا روح خودتی دوما من دیدم اونا..
متیو: هیس فهمیدم خب داشتی کجا میرفتی خانم کوچولو
☆🤬🤬😠من خانم کوچولو نیستم خونه
متیو: منم داشتم میرفتم پیش عمو تام کارش دارم بیا میرسونمت
☆نه ممنون من سوار ماشین غریبه ها نمیشم😎
متیو: حالا ببینیمو تعریف کنیم هم سلولی
☆جانم چرا میگی هم سلولی
متیو: میفهمی حالا میای
☆نه یه کلاس دیگه هم دارم خودت برو برادر من
متیو: یه خواهشی ازت دارم
☆بگو
متیو: بهم نگو برادر
☆اومد جلو منم چسبیدم به دیوار در گوشم گرفت
متیو:چون من عاشقتم
☆اونو گفت رفت وقتی خواست بره یه چشمک زد بهم 😒😒بلند گفتم مگه خوابشو ببینی متیو دوپن انگ
متیو:«😉»
از زبان مرینت با اعصاب خورد رفتم جلسه اخر کلاس کنگ فو اینقدر محکم به اجر ها ضربه میزدم که حتی معلمم ازم دور مونده بود بعد یک ساعت برگشتم خونه
سابین: دخترم چطور بود
☆افتضاح
سابین: چــراا
☆میتو رید تو اعصابم
سابین: هیس الان تو اتاق باباته داره باهاش صحبت میکنه
☆چی یعنی من اون پسره ی... 🤬🤬ببینم از وسط جرش میدم
ادامه در پارت بعدی 👋👋
قرار بود اسباب کشی کنیم به پاریس من تازه داشتم از کلاس ژیمناستیک بر میگشتم
هوا ابری بود هم ناراحت بودم هم خوشحال چون میتونستم توی پاریس دوستای مجازیم رو ببینم تازه نامزد داداش مایکل هم پاریسه من توی المان به دنیا اومدم اسمم مرینته پدرم تام مادرم سابین و داداش کوچیکم مارتینه توی راه خونه بودم که دیدم چندتا پسر دارن یه دختر رو دنبال میکنن بازم این پسره های م.ح.ر.ف که شبا م.س.ت میکنن و صبا میوفتن دنبال دخترای بیچاره من خودمم چند باری مورد ت.ج.ا.و.ز قرار گرفتم ولی با مهارت هام حال هموشون رو گرفتم😈🤺🤺
رفتم: دنبال شون یکی از پسرا دستشو گذاشت رو شونه دختره و کشیدش توی یه کوچه تنگ بقیه هم رفتم تو کوچه من اون کنار وایسادم
از گوشه نگاه کردم
دختره: تروخدا ولم کنید مگه من چکار کردم جیغغغ کمک کنید
پسره: اروم خوشگله کاریت ندارم باهمون بیا میخوایم بازی کنیم بعد خودم میبرمت خونه
دختره: کـــــــــمــــــــک جـــــــیغ
پسره: خفه میشی یا خفت کنم ✋
دیدم خاصت دختره رو سیلی بزنه جوشی شدم و رفتم دستشو گرفتم
پسره: بح بح مهمون داریم تو باید بیای بازی
☆مگه تو خواب ببینی
پسره: جون تو با من بازی میکنی
☆ه.. صنمار بده اش به همین خیال باش... بعد این جمله حکیمانه یه ضربه محکم زدم به جای حساسش
پسره: ای میمون درختی بگیرینش
☆همه حمله ور شدن منم از فرصت استفاده کردم و دق دلی مو روشون خالی کردم که به من چه اهانتی کرده بودن بعد اینکه مثل پشه لهشون کردم به اون دختره گفتم... بریم
دختره: ب.. مواظب باش
☆دیدم یکیشون یه چاقو سمتم انداخت منم جا خالی دادم... هه فکر کردی میتونی منو با اون بترسونی جوجه کوچولو... چاقو چسبیده بود به دیوار منم پرتابش کردم سر دسته شون
پسره: نعععع... ها
☆من ادم کش نیستم برید رد کارتون... اونا هم مثل موش فرار کردن.. حالت خوبه دختر جون
اما: ممنون..
☆مرینتم
متیو: هی چتونه... ها مرینت
☆متیو... خب میتونی بری یا برسونمت
اما: من اما هستم نه ممنون بادیگاردم همین اطرافه
☆باشه.. اما رفت... خب متیو خان دیروز دوست امروز اشنا
متیو: ههه... دیدم چند تا پسر با جیغ و داد دارن
فرار میکنن پرسیدم چی شده انگاری روح دیده بودن
☆اولا روح خودتی دوما من دیدم اونا..
متیو: هیس فهمیدم خب داشتی کجا میرفتی خانم کوچولو
☆🤬🤬😠من خانم کوچولو نیستم خونه
متیو: منم داشتم میرفتم پیش عمو تام کارش دارم بیا میرسونمت
☆نه ممنون من سوار ماشین غریبه ها نمیشم😎
متیو: حالا ببینیمو تعریف کنیم هم سلولی
☆جانم چرا میگی هم سلولی
متیو: میفهمی حالا میای
☆نه یه کلاس دیگه هم دارم خودت برو برادر من
متیو: یه خواهشی ازت دارم
☆بگو
متیو: بهم نگو برادر
☆اومد جلو منم چسبیدم به دیوار در گوشم گرفت
متیو:چون من عاشقتم
☆اونو گفت رفت وقتی خواست بره یه چشمک زد بهم 😒😒بلند گفتم مگه خوابشو ببینی متیو دوپن انگ
متیو:«😉»
از زبان مرینت با اعصاب خورد رفتم جلسه اخر کلاس کنگ فو اینقدر محکم به اجر ها ضربه میزدم که حتی معلمم ازم دور مونده بود بعد یک ساعت برگشتم خونه
سابین: دخترم چطور بود
☆افتضاح
سابین: چــراا
☆میتو رید تو اعصابم
سابین: هیس الان تو اتاق باباته داره باهاش صحبت میکنه
☆چی یعنی من اون پسره ی... 🤬🤬ببینم از وسط جرش میدم
ادامه در پارت بعدی 👋👋
۴.۷k
۰۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.