رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part67
جین:اومممم...خب برام مهم نیست چه سرنوشتی میتونین داشته باشین...خب میتونم بگم که دیگه برام مهم نیست!حالا هم گورتونو از رستوران من گم کنین
کوک:این کارت بدون جواب نمیمونه اقای کیم سوک جین...!بریم
"بیرون اتاق"
بورام:پوفففف لعنتی...حالا میخوایم چیکار کنیم؟هوم؟اههههه ...هنوز یک روز کامل هم اونجا کار نکردیم که اینجوری شد...پوففففف...اصلا از کجا فهمیده اخه؟توی اشپزخونه هیچکی نبود!
تهیونگ:کوک؟الان میخوایم چیکار کنیم؟چطوری باید ات رو پیدا کنیم؟دوروز بیشتر نمونده!چیزی نمونده تا محو بشه...ماهم که هیچی از این دنیای لعنتی نمیدونیم...چرا هیچی نمیگی جونگ کوک؟
"ویو تهیونگ"
دوتا دستش رو گذاشت رو شقیقه هاش...
کوک:منم مثل شما هیچی نمیدونم...فقط باهام حرف نزنین ...!(داد)
این و گفت و از رستوران رفت بیرون
بورام:کوک؟
تهیونگ:نرو دنبالش...بزار تنها باشه!
"ویو کوک"
اهههههه...چرا اخت دنیا با من اینجوریه؟یک روز خوش هم ندارم...اون از نامزدیم با بورام...اینم از....
با اینکه فقط چند روز با ات بودم ولی ...نمیتونم یک روزم بدون اون باشم🙂💔
نمیدونم اسمش رو میشه گذاشت عشق یا نه...یعنی میدونم...ولی نمیخوام بهش فکر کنم
لعنتیییییییییییییییی
الان کجای این دنیایی ات؟چرا نمیتونم پیدات کنم؟....یعنی نمیتونم هیچ کاری برات بکنم؟
انقدر بی مصرفم؟😅💔
دلم برات تنگ شدههههه
با اینکه فقط دو،سه روزه که ندیدمت...
(گوشیش زنگ خورد)
چند بار زنگ زد ولی رد کرد
دیگه کلافه شده بود
بدون اینکه به شماره نگاه کنم جواب دادم...حتما تهیونگ...یا هم بورام!
کوک:چیه چی میگی؟
طرف:کوک؟عااا بلاخره گوشی رو ورداشتی...من...م...من خیلی میترسم...میشه پیدام کنی؟
کوک:آ...آ...ات؟؟؟خودتی؟؟؟
#part67
جین:اومممم...خب برام مهم نیست چه سرنوشتی میتونین داشته باشین...خب میتونم بگم که دیگه برام مهم نیست!حالا هم گورتونو از رستوران من گم کنین
کوک:این کارت بدون جواب نمیمونه اقای کیم سوک جین...!بریم
"بیرون اتاق"
بورام:پوفففف لعنتی...حالا میخوایم چیکار کنیم؟هوم؟اههههه ...هنوز یک روز کامل هم اونجا کار نکردیم که اینجوری شد...پوففففف...اصلا از کجا فهمیده اخه؟توی اشپزخونه هیچکی نبود!
تهیونگ:کوک؟الان میخوایم چیکار کنیم؟چطوری باید ات رو پیدا کنیم؟دوروز بیشتر نمونده!چیزی نمونده تا محو بشه...ماهم که هیچی از این دنیای لعنتی نمیدونیم...چرا هیچی نمیگی جونگ کوک؟
"ویو تهیونگ"
دوتا دستش رو گذاشت رو شقیقه هاش...
کوک:منم مثل شما هیچی نمیدونم...فقط باهام حرف نزنین ...!(داد)
این و گفت و از رستوران رفت بیرون
بورام:کوک؟
تهیونگ:نرو دنبالش...بزار تنها باشه!
"ویو کوک"
اهههههه...چرا اخت دنیا با من اینجوریه؟یک روز خوش هم ندارم...اون از نامزدیم با بورام...اینم از....
با اینکه فقط چند روز با ات بودم ولی ...نمیتونم یک روزم بدون اون باشم🙂💔
نمیدونم اسمش رو میشه گذاشت عشق یا نه...یعنی میدونم...ولی نمیخوام بهش فکر کنم
لعنتیییییییییییییییی
الان کجای این دنیایی ات؟چرا نمیتونم پیدات کنم؟....یعنی نمیتونم هیچ کاری برات بکنم؟
انقدر بی مصرفم؟😅💔
دلم برات تنگ شدههههه
با اینکه فقط دو،سه روزه که ندیدمت...
(گوشیش زنگ خورد)
چند بار زنگ زد ولی رد کرد
دیگه کلافه شده بود
بدون اینکه به شماره نگاه کنم جواب دادم...حتما تهیونگ...یا هم بورام!
کوک:چیه چی میگی؟
طرف:کوک؟عااا بلاخره گوشی رو ورداشتی...من...م...من خیلی میترسم...میشه پیدام کنی؟
کوک:آ...آ...ات؟؟؟خودتی؟؟؟
۵.۵k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.