مافیای من پارت آخر
پارت ۱۳
از زبان شوگا
مامان و بابای نایون آمدند
مامان نایون : دخترم خوبی ؟ (با گریه )
نایون : خوبم مامان
۵دقیقه گذشت
از زبان نایون
مامان بابام رفتن جلوی در نشستن
غذای منو آوردن اییی سوپ
شوگا آمد دید غذام رو نخوردم
شوگا : چرا فدات رو نخوردی باید بخوری تا خوب بشی ( جدی )
نایون : سوپ دوست ندارم
از زبان شوگا
شوگا : بیا بخور
داشتم قاشق قاشق بهش میدادم
مثل این بچه کوچولوا
شوگا : خنده
نایون : به چی میخندی ؟
شوگا : هیچی
چند روز بعد
مرخص شدم رفتم خونه شوگا
باید استراحت میکردم
داشتم توی خونه راه میرفتم
شوگا : چرا از جات بلند شدی ( جدی )
نایون : حوصلم سر رفته بود
شوگا : باید استراحت کنی
بغل کرد برد بالا
نایون : هی بزارم پایین
بردم روی تخت
بعدش به صورتم نزدیک شد منم کنترلم رو از دست دادم لبم رو گذاشتم روی لبش
داشت همراهیم میکرد
۴ هفته بعد
دانشگاهمون تمام شد
از زبان نایون
امروز تولدمه
من هنوز خونه شوگا بودم باهم دیگه عقد کردیم
ساعت ۶ شب بود
شوگا زنگ زد
شوگا : الو آماده شو بریم بیرون
نایون : باشه الان آمده میشم خدافظ
قطع تماس
رفتم بالا لباس پوشیدم یه آرایش ملایم کردم رفتم پایین ( اسلاید ۲ میزارم )
رفتم پایین شوگا رو دیدم پریدم بغلش
از بغلش جدا شدم رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم یه رستوران شیک بود
هیچ کس نبود
نایون : چرا این جا کسی نیست ؟
شوگا : اجارش کردم
رفتیم نشستیم همه جا تزیین شده بود
شوگا : چی میخوری ؟
غذای انتخاب کردم که ارزون باشه
نایون : رولت گوشت میخورم
شوگا : باشه گارسون
گارسون : بله قربان
شوگا : دو تا رولت گوشت
گارسون : چشم الان
گارسون غذامون رو آورد خوردیم
بعدشیه آتیش بازی از پنجره دیدیم خیلی قشنگ بود یه کیک آوردن
شوگا : تولدت مبارک نایون
نایون : مرسیی ( با ذوق )
کیک رو فوت کردم
بعدش شوگا یه چیزی آورد سمتم
بازش کردم یه گردبند بود شوگا آمد سمتم و برام بست
نایون : ممنونم شوگا
۵ سال بعد
از زبان نایون
منو شوگا باهم ازدواج کردیم
شوگا : سوهو مهد کودک دیر میشه بدو
سوهو : چشم بابا
الان هم خوش بختیم
پایان 💖
از زبان شوگا
مامان و بابای نایون آمدند
مامان نایون : دخترم خوبی ؟ (با گریه )
نایون : خوبم مامان
۵دقیقه گذشت
از زبان نایون
مامان بابام رفتن جلوی در نشستن
غذای منو آوردن اییی سوپ
شوگا آمد دید غذام رو نخوردم
شوگا : چرا فدات رو نخوردی باید بخوری تا خوب بشی ( جدی )
نایون : سوپ دوست ندارم
از زبان شوگا
شوگا : بیا بخور
داشتم قاشق قاشق بهش میدادم
مثل این بچه کوچولوا
شوگا : خنده
نایون : به چی میخندی ؟
شوگا : هیچی
چند روز بعد
مرخص شدم رفتم خونه شوگا
باید استراحت میکردم
داشتم توی خونه راه میرفتم
شوگا : چرا از جات بلند شدی ( جدی )
نایون : حوصلم سر رفته بود
شوگا : باید استراحت کنی
بغل کرد برد بالا
نایون : هی بزارم پایین
بردم روی تخت
بعدش به صورتم نزدیک شد منم کنترلم رو از دست دادم لبم رو گذاشتم روی لبش
داشت همراهیم میکرد
۴ هفته بعد
دانشگاهمون تمام شد
از زبان نایون
امروز تولدمه
من هنوز خونه شوگا بودم باهم دیگه عقد کردیم
ساعت ۶ شب بود
شوگا زنگ زد
شوگا : الو آماده شو بریم بیرون
نایون : باشه الان آمده میشم خدافظ
قطع تماس
رفتم بالا لباس پوشیدم یه آرایش ملایم کردم رفتم پایین ( اسلاید ۲ میزارم )
رفتم پایین شوگا رو دیدم پریدم بغلش
از بغلش جدا شدم رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم یه رستوران شیک بود
هیچ کس نبود
نایون : چرا این جا کسی نیست ؟
شوگا : اجارش کردم
رفتیم نشستیم همه جا تزیین شده بود
شوگا : چی میخوری ؟
غذای انتخاب کردم که ارزون باشه
نایون : رولت گوشت میخورم
شوگا : باشه گارسون
گارسون : بله قربان
شوگا : دو تا رولت گوشت
گارسون : چشم الان
گارسون غذامون رو آورد خوردیم
بعدشیه آتیش بازی از پنجره دیدیم خیلی قشنگ بود یه کیک آوردن
شوگا : تولدت مبارک نایون
نایون : مرسیی ( با ذوق )
کیک رو فوت کردم
بعدش شوگا یه چیزی آورد سمتم
بازش کردم یه گردبند بود شوگا آمد سمتم و برام بست
نایون : ممنونم شوگا
۵ سال بعد
از زبان نایون
منو شوگا باهم ازدواج کردیم
شوگا : سوهو مهد کودک دیر میشه بدو
سوهو : چشم بابا
الان هم خوش بختیم
پایان 💖
۱.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.