پارت سوم پارت آخر....💗
ا.ت: اممم چیزی شده؟
دستمو کشید به پشت یه دیواری
دوباره ترس به دلم افتاد
داشت اونور و نگاه میکرد
بهم چسبیده بود
انگار که یکمی بعد استرسش برطرف شد
به خودمون نگاه کرد و جدا شد
جیمین: ببخشید
ا.ت: عیبی نداره
از خجالت سرمو انداخته بودم زمین خواستم حرکت کنم به جلو که پام به چیزی گیر کرد و روی جیمین فرود اومدم
چشمام رو باز کردم که دیدم ل.بام روی ل.باش هست
خودمو پرت کردم اونور و بلند شدم
ا.ت: خیلی خیلی معذرت می خوام
بلند شد و خودشو تکون داد
جیمین: چیزه بیا بریم
ا.ت: باشه
ویو جیمین:
دختره خیلی بامزه بود از اینجا معلوم بود به شدت میترسید پس چرا اومده
شاید بتونم باهاش قرار بزارم یعنی قبول میکنه!
ویو ا.ت:
جیمین در و باز کرد و اومدیم بیرون که بچه ها رو دیدم که دور چند تا پسر جمع شده بودن
ا.ت: اونیییی
بغلش کردم
هیونا: هی کجا رفتی یهو غیب شدی؟!
ا.ت: داشتم میمردم
دارید چیکار میکنید؟
هیونا: ببین گروه بی تی اس اومده اینجااا باورت میشه بیا بریم پیششون
عه همونایی هستن که توی اتاق فرار بودن که
جین: یا خداااا این دختره زد ناقصممم کردددد
ا.ت: من؟! من همچین کاری ن......
عه یادم اومد محکم زدمش
ا.ت: ببخشید نمی خواستم اینجوری بشه
یونا: ا.تتتتت تو چطوری زدیشوننننن رحم نداشتییی
ا.ت: ببخشیدا من فقط میدونستم اینا داشتن بهم حمله میکردن
همه شروع کردن به خندیدن
یکم بعد حاضر شدیم بریم
جیمین اومد پیشم
جیمین: ا.ت گوشیتو میدی؟
ا.ت: گوشی؟ چرا
جیمین: بده میگم بهت
موبایلم و در آوردم و دادم به دستش
جیمین: خوب بیا اینم شماره من اگه دوباره تو دردسر افتادی
خندید و چشمک زد
لبخند زدم و خدافظی کردیم
رفتیم بیرون توی راه خونه بودیم که پیام به گوشیم اومد
پیامو خوندم از طرف جیمین بود
((راستی اینو بهت نگفتم))
منتظر پیام بعدیش بودم
(( تو دوسم داری؟))
پیام بعدی و نوشتم
(اره )
((خوبه چون منم دوست دارم))
دستمو کشید به پشت یه دیواری
دوباره ترس به دلم افتاد
داشت اونور و نگاه میکرد
بهم چسبیده بود
انگار که یکمی بعد استرسش برطرف شد
به خودمون نگاه کرد و جدا شد
جیمین: ببخشید
ا.ت: عیبی نداره
از خجالت سرمو انداخته بودم زمین خواستم حرکت کنم به جلو که پام به چیزی گیر کرد و روی جیمین فرود اومدم
چشمام رو باز کردم که دیدم ل.بام روی ل.باش هست
خودمو پرت کردم اونور و بلند شدم
ا.ت: خیلی خیلی معذرت می خوام
بلند شد و خودشو تکون داد
جیمین: چیزه بیا بریم
ا.ت: باشه
ویو جیمین:
دختره خیلی بامزه بود از اینجا معلوم بود به شدت میترسید پس چرا اومده
شاید بتونم باهاش قرار بزارم یعنی قبول میکنه!
ویو ا.ت:
جیمین در و باز کرد و اومدیم بیرون که بچه ها رو دیدم که دور چند تا پسر جمع شده بودن
ا.ت: اونیییی
بغلش کردم
هیونا: هی کجا رفتی یهو غیب شدی؟!
ا.ت: داشتم میمردم
دارید چیکار میکنید؟
هیونا: ببین گروه بی تی اس اومده اینجااا باورت میشه بیا بریم پیششون
عه همونایی هستن که توی اتاق فرار بودن که
جین: یا خداااا این دختره زد ناقصممم کردددد
ا.ت: من؟! من همچین کاری ن......
عه یادم اومد محکم زدمش
ا.ت: ببخشید نمی خواستم اینجوری بشه
یونا: ا.تتتتت تو چطوری زدیشوننننن رحم نداشتییی
ا.ت: ببخشیدا من فقط میدونستم اینا داشتن بهم حمله میکردن
همه شروع کردن به خندیدن
یکم بعد حاضر شدیم بریم
جیمین اومد پیشم
جیمین: ا.ت گوشیتو میدی؟
ا.ت: گوشی؟ چرا
جیمین: بده میگم بهت
موبایلم و در آوردم و دادم به دستش
جیمین: خوب بیا اینم شماره من اگه دوباره تو دردسر افتادی
خندید و چشمک زد
لبخند زدم و خدافظی کردیم
رفتیم بیرون توی راه خونه بودیم که پیام به گوشیم اومد
پیامو خوندم از طرف جیمین بود
((راستی اینو بهت نگفتم))
منتظر پیام بعدیش بودم
(( تو دوسم داری؟))
پیام بعدی و نوشتم
(اره )
((خوبه چون منم دوست دارم))
۱۳.۷k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.