دختر خوانده ی هیولا پارت چهل و ششم
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت چهل و شش•••
"آریانا"
به الیزابت که با چشمای قرمز خوشگلش بهم خیره شده بود نگاه میکنم. لبخند میزنمو میگم: الیزابت دختر باهوشیه. منو بقیه ی معلم ها ازش راضی ایم. واقعا دختر خوبیه.
"مارگارت"
از توی دفتر به آریانا که مشغول حرف زدن بود نگاه میکردم. فکر کنم با مامان الیزابت بود.
جولی- به چی نگاه میکنی؟
- اوم؟
سرمو میچرخونم و میبینم با تعجب نگام میکنه.
- هیچی. دارم آریانا رو که با یکی از مادر ها حرف میزنه نگاه میکنم.
جولی- اوو خیلی خسته کننده میشه. اولیاء تو مدرسه یعنی هرج و مرج دانش آموزا!
- موافقم.
جولی- اون سری ماشل مگه از مامانش جدا میشد؟ واای! مجبور شدم کل کلاس به جای ادبیات راجع به وابستگی حرف بزنم.
•••پارت چهل و شش•••
"آریانا"
به الیزابت که با چشمای قرمز خوشگلش بهم خیره شده بود نگاه میکنم. لبخند میزنمو میگم: الیزابت دختر باهوشیه. منو بقیه ی معلم ها ازش راضی ایم. واقعا دختر خوبیه.
"مارگارت"
از توی دفتر به آریانا که مشغول حرف زدن بود نگاه میکردم. فکر کنم با مامان الیزابت بود.
جولی- به چی نگاه میکنی؟
- اوم؟
سرمو میچرخونم و میبینم با تعجب نگام میکنه.
- هیچی. دارم آریانا رو که با یکی از مادر ها حرف میزنه نگاه میکنم.
جولی- اوو خیلی خسته کننده میشه. اولیاء تو مدرسه یعنی هرج و مرج دانش آموزا!
- موافقم.
جولی- اون سری ماشل مگه از مامانش جدا میشد؟ واای! مجبور شدم کل کلاس به جای ادبیات راجع به وابستگی حرف بزنم.
۲.۲k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.