شروع عشق در مدرس.پارت ۱
پارت ۱
سلام من ات هستم تا زه به کره اومدم و ۱۸ سالمه خانواده با فرهنگ و سروتمندی هستیم و اینکه برای شغل پدرم اومدیم به سئول 🥰
خونه ات .
صبح شد و با صدای زنگ ساعت بیدار شدم .
باید زود بیدار بشم وگرنه دیر میرسم (C_C)
یونی فرمم و پوشیدم و رفتم تا مسواک بزنم مو هامو درست کردم و سورتمو با صابون مخصوص که بوی رز میداد شستم از بدشانسیم یکمش رفت تو حلقم اما چند بار آب قرقره کردم .
خدمتکارا صبحانمو با کیف مدرسم و تغذیه هام آماده کردن .
منم ازشون تشکر و خداحافظی کردم و گفتم از طرف من به پدر و مادرم صبح به خیر بگن و سوار ماشینم که جلو در خروجی خونه بود شدم و گفتم که هر چه سریع تر به مدرسه بره .
اونم با سرعت ملایمی شروع به حرکت کرد .
وقتی به مدریه رسیدیم .
از ماشین پیاده شدم ،همون موقع یه پسره از یه ماشین پیاده شد .و به من چشمک زد .
منم که چندشم شده بود به راهم ادامه دادم و از راننده تشکر کردم .
ات: (تو دلم )حالم داره بهم میخوره پسره پیش خودش چی فکر کرده چشمک میزنه .
پسره:یااا دختر جدیده .
من یعنی همون ات
من:ها برگشتم نگاهش کردم بله .با تعجب
پسره :هیچی من تو رو تا حالا ندیدمت .
من :معلومه ،چون تازه به این دبیرستان منتقل شدم .
پسره :آها .گرفتم
من:اهم .
مدیر :واو این دانش آموز جدیدمونه .
من :بله
مدیر :کوک دانش آموز جدیدمونو ببر سر کلاس.
مدیر رفت.
ما هم به طرف کلاس حرکت کردیم.
من :(تو دلم) پس اسم این پسره هرزه کوکه .
کوک :درست شنیدی اسمم کوکه .اونجور که میخاستم نشد خودم میخاست اسممو بت بگم ولی مدیر گفت.
من :برام مهم نیست .
کوک هولم داد به طرف دیوار و گیرم انداخت .و گفت آی خوشگله اگه بخای پر روگی کنی حالیت میکنم .
من :حالا میخای چیکار کنی پسره هرزه هان
کوک:خودت خوب میدونی .
منم که ترسیده بودم آبدهنمو قورت دادم .
کوک راه افتاد و منم دنبالش راه افتادم .
پایان پارت اول
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
سلام من ات هستم تا زه به کره اومدم و ۱۸ سالمه خانواده با فرهنگ و سروتمندی هستیم و اینکه برای شغل پدرم اومدیم به سئول 🥰
خونه ات .
صبح شد و با صدای زنگ ساعت بیدار شدم .
باید زود بیدار بشم وگرنه دیر میرسم (C_C)
یونی فرمم و پوشیدم و رفتم تا مسواک بزنم مو هامو درست کردم و سورتمو با صابون مخصوص که بوی رز میداد شستم از بدشانسیم یکمش رفت تو حلقم اما چند بار آب قرقره کردم .
خدمتکارا صبحانمو با کیف مدرسم و تغذیه هام آماده کردن .
منم ازشون تشکر و خداحافظی کردم و گفتم از طرف من به پدر و مادرم صبح به خیر بگن و سوار ماشینم که جلو در خروجی خونه بود شدم و گفتم که هر چه سریع تر به مدرسه بره .
اونم با سرعت ملایمی شروع به حرکت کرد .
وقتی به مدریه رسیدیم .
از ماشین پیاده شدم ،همون موقع یه پسره از یه ماشین پیاده شد .و به من چشمک زد .
منم که چندشم شده بود به راهم ادامه دادم و از راننده تشکر کردم .
ات: (تو دلم )حالم داره بهم میخوره پسره پیش خودش چی فکر کرده چشمک میزنه .
پسره:یااا دختر جدیده .
من یعنی همون ات
من:ها برگشتم نگاهش کردم بله .با تعجب
پسره :هیچی من تو رو تا حالا ندیدمت .
من :معلومه ،چون تازه به این دبیرستان منتقل شدم .
پسره :آها .گرفتم
من:اهم .
مدیر :واو این دانش آموز جدیدمونه .
من :بله
مدیر :کوک دانش آموز جدیدمونو ببر سر کلاس.
مدیر رفت.
ما هم به طرف کلاس حرکت کردیم.
من :(تو دلم) پس اسم این پسره هرزه کوکه .
کوک :درست شنیدی اسمم کوکه .اونجور که میخاستم نشد خودم میخاست اسممو بت بگم ولی مدیر گفت.
من :برام مهم نیست .
کوک هولم داد به طرف دیوار و گیرم انداخت .و گفت آی خوشگله اگه بخای پر روگی کنی حالیت میکنم .
من :حالا میخای چیکار کنی پسره هرزه هان
کوک:خودت خوب میدونی .
منم که ترسیده بودم آبدهنمو قورت دادم .
کوک راه افتاد و منم دنبالش راه افتادم .
پایان پارت اول
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۱۷.۹k
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.