فیک تهیونگ«عشق و موهبت» پارت آخر
*از زبان تهیونگ*
از عمارت زدیم بیرون و رفتیم سمت عمارت خودمون.... بلاخره تموم شد... داستان پدر می چا و خانواده ی منم تموم.... داستان من داستان خاصی نبود... پدر من کیم سوجون بود که توسط پدر می چا کشته شد... اونا شریک هم بودن... اما پدر می چا اونو کشت و کل اموالو برای خودش برد... میخواستم ازش انتقام بگیرم اما خب دختر خودش کارشو ساخت... رفتیم توی عمارت و یه شب راحت رو شروع کردیم.... همه خوشحال بودیم... چون آدمای کثیفی رو از زندگیمون بیرون کردیم
..... دو سال بعد...
*از زبان می چا*
امروز عروسیه بونگ چا و ته یانه... بلاخره بهم رسیدن... خیلی براشون خوشحال بودم... هر دوتاشون امروز خیلی استرس داشتن... محض اطلاع بگم که من و تهیونگ الان باهم ازدواج کردیم
....... دو سال بعد....
الان دوسال از ازدواج بونگ چا و ته یان گذشته و بونگ چا الان بارداره و بچش پسرم هست.... من و تهیونگ الان سه ساله باهم ازدواج کردیم و صاحب یه دختر و یه پسر خوشگل و کیوت شدیم... داشتم ناهارو آماده میکردم که یهو دیدم یوری با عجله داره میاد سمتم..
گفتم: چیشده مامانی؟
گفت: مامانی.، پاپا و یون دنبالمن... کمکم کن!
بغلش کردم که یهو تهیونگ و یون اومدن بیرون... هی دنبال هم میدویدم کل خونه رو
تهیونگ گفت: ماشالله بچه هام انرژیشون تموم نمیشه...
گفتم: بعلهه دیگه
گفت: به مامانشون رفتن
گفتم: بیتربیت!
اومد و بغلم کرد.... یهو دیدم اون دوتا وروجک هم اومدن و مزاحم خلوت ما شدن.... من دوباره گروه کارشناسان حقیقت رو تاسیس کردم و وارث خانواده ی پارک و زن وارث خانواده ی کیم هستم... با این دوتا وروجک زندگیمون شیرین تر شد و حالا ما یه خانواده ی خوشحالیم
پایان✨
امیدوارم از این فیک لذت برده باشین🤍
منتظر بازگشتمون تو ده مرداد باشین
از عمارت زدیم بیرون و رفتیم سمت عمارت خودمون.... بلاخره تموم شد... داستان پدر می چا و خانواده ی منم تموم.... داستان من داستان خاصی نبود... پدر من کیم سوجون بود که توسط پدر می چا کشته شد... اونا شریک هم بودن... اما پدر می چا اونو کشت و کل اموالو برای خودش برد... میخواستم ازش انتقام بگیرم اما خب دختر خودش کارشو ساخت... رفتیم توی عمارت و یه شب راحت رو شروع کردیم.... همه خوشحال بودیم... چون آدمای کثیفی رو از زندگیمون بیرون کردیم
..... دو سال بعد...
*از زبان می چا*
امروز عروسیه بونگ چا و ته یانه... بلاخره بهم رسیدن... خیلی براشون خوشحال بودم... هر دوتاشون امروز خیلی استرس داشتن... محض اطلاع بگم که من و تهیونگ الان باهم ازدواج کردیم
....... دو سال بعد....
الان دوسال از ازدواج بونگ چا و ته یان گذشته و بونگ چا الان بارداره و بچش پسرم هست.... من و تهیونگ الان سه ساله باهم ازدواج کردیم و صاحب یه دختر و یه پسر خوشگل و کیوت شدیم... داشتم ناهارو آماده میکردم که یهو دیدم یوری با عجله داره میاد سمتم..
گفتم: چیشده مامانی؟
گفت: مامانی.، پاپا و یون دنبالمن... کمکم کن!
بغلش کردم که یهو تهیونگ و یون اومدن بیرون... هی دنبال هم میدویدم کل خونه رو
تهیونگ گفت: ماشالله بچه هام انرژیشون تموم نمیشه...
گفتم: بعلهه دیگه
گفت: به مامانشون رفتن
گفتم: بیتربیت!
اومد و بغلم کرد.... یهو دیدم اون دوتا وروجک هم اومدن و مزاحم خلوت ما شدن.... من دوباره گروه کارشناسان حقیقت رو تاسیس کردم و وارث خانواده ی پارک و زن وارث خانواده ی کیم هستم... با این دوتا وروجک زندگیمون شیرین تر شد و حالا ما یه خانواده ی خوشحالیم
پایان✨
امیدوارم از این فیک لذت برده باشین🤍
منتظر بازگشتمون تو ده مرداد باشین
۱۵.۵k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.