دنیا سلطنت )
دنیا سلطنت )
پارت ۶۲
شاهزاده با چشم های خماری گفت
جونکوک: خب نمیخواهی رو وارث پادشاه تمرکز کنیم
آلیس ابرو هایش را بالا برد و گفت
آلیس: آهان اما شاهزاده هر شب نمیشه
شاهزاده جونکوک عصبی گفت
جونکوک: خب چه اشکالی داره
آلیس: آما...
شاهزاده جونکوک حرف آلیس را با گذاشت ل*ب های که رو ل*ب هایش گذاشت قط شد
ب*وسی ادامه داشت شروع به کشیدن لباس های آلیس شد
ل*ب هایش را از رو ل*ب های آلیس برداشت و سمته گ*ردن اش رفت با هر با م*ک زدن گ*ردن اش ک*یس های م*ارک میگذاشت شروبه به کشیدن ل*باس هایش شد و .......
صبح با درد ز*یر شکم اش بیدار شد
آلیس: اوفففف
آلیس نفس عميقی کشید و سمته حمام رقت بعد از دوش گرفتن با حوله دوره بدن اش از حمام بیرون رفت و سمته تخت رفت حالش خوب نبود پس رو تخت دراز کشید و با موهای خیس اش تو فکر فروع رفت دستی رو شکم اش گذاشته شد و آلیس نگاه اش را به شاهزاده دوخت
آلیس: شاهزاده بیدار شدی
شاهزاده جونکوک تک خنده ای کرد و گفت
جونکوک: چرا اینجوری رو تخت دراز کشیده اید
آلیس تک خنده ای کرد و گفت
آلیس: نمیدونم اومدم چه اشکالی داره
جونکوک: نه هیچ اشکالی نداره یخورده برام عجیب بود
آلیس: زود باش برو دوش بگیر و بریم برایه صبحونه شاهزاده
شاهزاده جونکوک رو تخت نشست و سمته حمام رفت آلیس هم بعد از پوشیدن لباس هایش
اسلاید دو
منتظره شاهزاده ماند شاهزاده جونکوک هم بعد از آماده شدن سمته سالون رفتن رو صندلی نشستن
آلیس به صندلی پادشاه نگاه کرد هنوز نیامده بود
جونکوک: به چی فکر میکنی
آلیس نگاه اش را به شاهزاده دوخت و غمگین گفت
آلیس: چیزی نیست
شاهزاده جونکوک نگران گفت
جونکوک: چی شده بهم بگو همسرم
پارت ۶۲
شاهزاده با چشم های خماری گفت
جونکوک: خب نمیخواهی رو وارث پادشاه تمرکز کنیم
آلیس ابرو هایش را بالا برد و گفت
آلیس: آهان اما شاهزاده هر شب نمیشه
شاهزاده جونکوک عصبی گفت
جونکوک: خب چه اشکالی داره
آلیس: آما...
شاهزاده جونکوک حرف آلیس را با گذاشت ل*ب های که رو ل*ب هایش گذاشت قط شد
ب*وسی ادامه داشت شروع به کشیدن لباس های آلیس شد
ل*ب هایش را از رو ل*ب های آلیس برداشت و سمته گ*ردن اش رفت با هر با م*ک زدن گ*ردن اش ک*یس های م*ارک میگذاشت شروبه به کشیدن ل*باس هایش شد و .......
صبح با درد ز*یر شکم اش بیدار شد
آلیس: اوفففف
آلیس نفس عميقی کشید و سمته حمام رقت بعد از دوش گرفتن با حوله دوره بدن اش از حمام بیرون رفت و سمته تخت رفت حالش خوب نبود پس رو تخت دراز کشید و با موهای خیس اش تو فکر فروع رفت دستی رو شکم اش گذاشته شد و آلیس نگاه اش را به شاهزاده دوخت
آلیس: شاهزاده بیدار شدی
شاهزاده جونکوک تک خنده ای کرد و گفت
جونکوک: چرا اینجوری رو تخت دراز کشیده اید
آلیس تک خنده ای کرد و گفت
آلیس: نمیدونم اومدم چه اشکالی داره
جونکوک: نه هیچ اشکالی نداره یخورده برام عجیب بود
آلیس: زود باش برو دوش بگیر و بریم برایه صبحونه شاهزاده
شاهزاده جونکوک رو تخت نشست و سمته حمام رفت آلیس هم بعد از پوشیدن لباس هایش
اسلاید دو
منتظره شاهزاده ماند شاهزاده جونکوک هم بعد از آماده شدن سمته سالون رفتن رو صندلی نشستن
آلیس به صندلی پادشاه نگاه کرد هنوز نیامده بود
جونکوک: به چی فکر میکنی
آلیس نگاه اش را به شاهزاده دوخت و غمگین گفت
آلیس: چیزی نیست
شاهزاده جونکوک نگران گفت
جونکوک: چی شده بهم بگو همسرم
۳.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.