فیک جیمین پارت 11 و 12
حمایتتتتت
ا.ت:ب..بله چیه؟
جیمین:رفتی تو فکرا بچه دو ساعته دارم صدات میزنم!
ا.ت😅
جیمین:خب برگردیم؟
ا.ت:باش اما میشه شب بریم بار؟
جیمین:چرا اونوقت؟
ا.ت:آخه خیلی وقته بار نرفتم هوس کردم که برم..
جیمین:نه
ا.ت:چرا؟
جیمین:چوم امشب مهمونی بزرگی در پیشه
ا.ت:چه مهمونی ای؟
جیمین:مهمونی ای که همه مافیا ها توش هستن و تو هم باید باشی برای همین امشب بار درکار نیست...
البته اونجا هم پر از الکل و مشروبه...
ا.ت:باش....
(شب مهمونی)
ا.ت
خدمتکار اومد و یه لباس صورتی داد که دامنش تا اندازه زانوهام بود و فقط روی آسنتین چند تا پروانه طراحی شده بود
و یه کفش پاشنه بلند ده سانتی صورتی به همراه کیف ست با لباس بهم داد...
پوشیدم و یه آرایش نسبتا غلیظ(نمیدونم درست نوشتم یا غلط (املام 0))کردم و جیمین اومد داخل و وقتی دیدمش نمیتونستم چشممو ازش بگیرم خیلی جذاب شده بود صد البته همیشه جذاب بود الان جذابتر شده بود...
جیمین:خوشگل شدی
ا.ت:یعنی نبودم؟
جیمین:بودی خوشگلتر شدی
ا.ت:بعله میدونم
جیمین:😑😂
ا.ت:بریم؟
جیمین:اوک
ا.ت
دستمو تو دست جیمین گذاشتم و اونجا رفیم
ا..اینجا چرا اینجوریه؟
دخترا لباسای باز داشتن و خودشونو به پسرا میمالیدن...
پسرا هم خشن بودن و داشتن ل*ب بعضی از هرزه هارو پاره میکردن...
داشت حالم بهم میخورد..
برا همین دست جیمین رو محکم گرفتم
سوالی نگام کرد
ا.ت:ای..اینا چ...چرا این...جورین؟
جیمین: اینجا این چیزا عادیه
ا.ت:عا..عادی؟واقعا این الان عادیه!!!
جیمین:هوم
جیمین دستمو کشید و برد ته سالن
اونجا زیاد تو دید نبودیم
ولی من بازم دست جیمین محکم داشتم
تا اینکه یه مرده اومد و سلام داد
جیمین:به داداش خبی
کوک:هوم عالیم خانم کیه؟
جیمین:ب ت چه
کوک:عه داداششششش
جیمین:معشوقم
کوک:ودف؟
جیمین:بعدا میگم داشتان چیه
کوک:ه...ها؟
جیمین:چته
کوک:هی..هیچی من د..دیگه ب....برم
جیمین:چرا هنگ کردی؟
کوک:تو و معشوقه داشتن؟
جیمین:هوم
کوک:باز بعدا بگو چیشد بای
جیمین:خدافط!
ا.ت:اوم کی بود؟
جیمین:برادر کوچیکم
ا.ت:اها
یه مرد اومد توی یه سکو(نمدونم درست نوشتم یا ن)
مرده:سلام به همگی
همه به جز ا.ت و جیمین:سلام...
مرده:ممنونم که به اینجا اومدید لطفا نهایت لذت رو ببرید و اگه مشکلی داشتین حتمن بگید...
باشه
ا.ت:مشکل؟اینجا کلا مشکله!
جیمین:هیس ممکنه برای همین حرفت یه دعوا راه بندازی
ا.ت:باش(مظلوم)
جیمین:اخی(زیر لب)..............
ا.ت:ب..بله چیه؟
جیمین:رفتی تو فکرا بچه دو ساعته دارم صدات میزنم!
ا.ت😅
جیمین:خب برگردیم؟
ا.ت:باش اما میشه شب بریم بار؟
جیمین:چرا اونوقت؟
ا.ت:آخه خیلی وقته بار نرفتم هوس کردم که برم..
جیمین:نه
ا.ت:چرا؟
جیمین:چوم امشب مهمونی بزرگی در پیشه
ا.ت:چه مهمونی ای؟
جیمین:مهمونی ای که همه مافیا ها توش هستن و تو هم باید باشی برای همین امشب بار درکار نیست...
البته اونجا هم پر از الکل و مشروبه...
ا.ت:باش....
(شب مهمونی)
ا.ت
خدمتکار اومد و یه لباس صورتی داد که دامنش تا اندازه زانوهام بود و فقط روی آسنتین چند تا پروانه طراحی شده بود
و یه کفش پاشنه بلند ده سانتی صورتی به همراه کیف ست با لباس بهم داد...
پوشیدم و یه آرایش نسبتا غلیظ(نمیدونم درست نوشتم یا غلط (املام 0))کردم و جیمین اومد داخل و وقتی دیدمش نمیتونستم چشممو ازش بگیرم خیلی جذاب شده بود صد البته همیشه جذاب بود الان جذابتر شده بود...
جیمین:خوشگل شدی
ا.ت:یعنی نبودم؟
جیمین:بودی خوشگلتر شدی
ا.ت:بعله میدونم
جیمین:😑😂
ا.ت:بریم؟
جیمین:اوک
ا.ت
دستمو تو دست جیمین گذاشتم و اونجا رفیم
ا..اینجا چرا اینجوریه؟
دخترا لباسای باز داشتن و خودشونو به پسرا میمالیدن...
پسرا هم خشن بودن و داشتن ل*ب بعضی از هرزه هارو پاره میکردن...
داشت حالم بهم میخورد..
برا همین دست جیمین رو محکم گرفتم
سوالی نگام کرد
ا.ت:ای..اینا چ...چرا این...جورین؟
جیمین: اینجا این چیزا عادیه
ا.ت:عا..عادی؟واقعا این الان عادیه!!!
جیمین:هوم
جیمین دستمو کشید و برد ته سالن
اونجا زیاد تو دید نبودیم
ولی من بازم دست جیمین محکم داشتم
تا اینکه یه مرده اومد و سلام داد
جیمین:به داداش خبی
کوک:هوم عالیم خانم کیه؟
جیمین:ب ت چه
کوک:عه داداششششش
جیمین:معشوقم
کوک:ودف؟
جیمین:بعدا میگم داشتان چیه
کوک:ه...ها؟
جیمین:چته
کوک:هی..هیچی من د..دیگه ب....برم
جیمین:چرا هنگ کردی؟
کوک:تو و معشوقه داشتن؟
جیمین:هوم
کوک:باز بعدا بگو چیشد بای
جیمین:خدافط!
ا.ت:اوم کی بود؟
جیمین:برادر کوچیکم
ا.ت:اها
یه مرد اومد توی یه سکو(نمدونم درست نوشتم یا ن)
مرده:سلام به همگی
همه به جز ا.ت و جیمین:سلام...
مرده:ممنونم که به اینجا اومدید لطفا نهایت لذت رو ببرید و اگه مشکلی داشتین حتمن بگید...
باشه
ا.ت:مشکل؟اینجا کلا مشکله!
جیمین:هیس ممکنه برای همین حرفت یه دعوا راه بندازی
ا.ت:باش(مظلوم)
جیمین:اخی(زیر لب)..............
۷۰.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.