رمان نیازمند یک اهدا کننده
پسره دختره رو تنهایی برده خونهش و بعد از یه شو جذاب داره دربارهی شوهر سابقش سوال میپرسه😱🥺
این حامد شیطون و درس میده🤷🏻♀🤦🏻♀
حامد روی صندلی می شینه و دست هاش رو به هم گره می کنه.
- چرا اعتیاد؟
امشب زیادی #رئیس شده، سوال های زیادی از الناز می پرسه و میخواد فریاد های غیر منطقی مغزش و آروم کنه.
- چون دوسش داشتم!
#قلب حامد مثل یک حباب بی جون می ترکه، اون قدر دردناک که لحظه ای پلک هایش روی هم میوفته.
- معیارت برای توجیه، اعتیاد اینه؟
دست خودش نیست که فکر به مردی که قبلاً با الناز #ازدواج کرده بود، دیوونه اس می کنه، به هر حال دست کشیدن از عشق کودکی واقعاً خطرناکه!
- آره، چون دوست داشتن با عاشق شدن خیلی فرق می کنه.
حامد گنگ خیره اش میشه، حرف های الناز زیادی پیچیده است و در این لحظه که اون #عصبی به نظر میاد، این صحبت ها کلافه اش می کنن.
- تا حالا عاشق شدی!
خود آزاری داره دیگه، وگرنه میدونه الناز چقدر عاشق ادیب بود و هنوزم که هنوزه دلبسته بهش!
- آره.
بزاق دهانش و فرو می فرسته، کاش می تونست جلوی #دهانش و بگیره و از بیشتر سوال پرسیدن امتناع کنه!
- کی؟
خیره به لب های برجستهی دختر میشه و برای لحظه ای پیچ و تاب فر های سیاهرنگش رو فراموش می کنه.
- تو!
❤️
اثر دیگه از نویسندهی رمان جهان خالیست بیا باهم بمیریم!
برای مطالعه ادامه رمان وارد کانال تلگرام شوید.
https://t.me/joinchat/AAAAAEpNFMygu9fuvdNxGg
این حامد شیطون و درس میده🤷🏻♀🤦🏻♀
حامد روی صندلی می شینه و دست هاش رو به هم گره می کنه.
- چرا اعتیاد؟
امشب زیادی #رئیس شده، سوال های زیادی از الناز می پرسه و میخواد فریاد های غیر منطقی مغزش و آروم کنه.
- چون دوسش داشتم!
#قلب حامد مثل یک حباب بی جون می ترکه، اون قدر دردناک که لحظه ای پلک هایش روی هم میوفته.
- معیارت برای توجیه، اعتیاد اینه؟
دست خودش نیست که فکر به مردی که قبلاً با الناز #ازدواج کرده بود، دیوونه اس می کنه، به هر حال دست کشیدن از عشق کودکی واقعاً خطرناکه!
- آره، چون دوست داشتن با عاشق شدن خیلی فرق می کنه.
حامد گنگ خیره اش میشه، حرف های الناز زیادی پیچیده است و در این لحظه که اون #عصبی به نظر میاد، این صحبت ها کلافه اش می کنن.
- تا حالا عاشق شدی!
خود آزاری داره دیگه، وگرنه میدونه الناز چقدر عاشق ادیب بود و هنوزم که هنوزه دلبسته بهش!
- آره.
بزاق دهانش و فرو می فرسته، کاش می تونست جلوی #دهانش و بگیره و از بیشتر سوال پرسیدن امتناع کنه!
- کی؟
خیره به لب های برجستهی دختر میشه و برای لحظه ای پیچ و تاب فر های سیاهرنگش رو فراموش می کنه.
- تو!
❤️
اثر دیگه از نویسندهی رمان جهان خالیست بیا باهم بمیریم!
برای مطالعه ادامه رمان وارد کانال تلگرام شوید.
https://t.me/joinchat/AAAAAEpNFMygu9fuvdNxGg
۳.۴k
۱۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.