فیک نامجون ( گرگینه متفاوت ) پارت ۱
امسال رفتم توی ۲۵ سال
احتیاج به تنوع داشتم دلم می خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه
شاید یه مسافرت چند روزه باید به عنوان کادوی تولد به خودم میدادم
توی این همه سال خودم رو به جای یه آدم آدی جا زدم
نیاز داشتم توی یه جایی برم تا جادویی که داشتم رو آزاد کنم یا حتی تمرین کنم
تصمیم گرفتم به یکی از دهکده هایی که تقریبا داخل جنگل و به ساحل نزدیک بود برم
____________________
اینجا خیلی قشنگه
خیلی شلوغ نیست
و بین جنگل و ساحله
پدرم قبلا اینجا خونه داشت
بعد از اینکه مرد من خونه رو نگه داشتم تا هرزگاهی بیام اینجا ولی بعد مرگش و رفتنم به دانشگاه دیگه نتونستم زیاد بیام اینجا
بدون اینکه به کسی بگم اومدم
حتی به دوست صمیمیم
من به غیر اون کسیو ندارم
حس خوب و آرامش بخشی داره دهکده ولی....
حس می کنم یه چیزی اینجا هست
( چون واقعا هست و قراره بخورتت😂)
نمی دونم.....
شاید فقط حساس شدم
_____________________
صبح رسیدم دهکده
چیزای لازم و گرفتم رفتم خونه و کارای لازم و انجام دادم ( خودتون می دونین دیگه تمیز کردن و ......)
یکم بعد از تموم کردن غذا هوا رو به تاریک شدن بود
تصمیم گرفتم برم داخل جنگل تا یکم قدم بزنم
چون قبلا یه بار اومده بودم تقریبا بلد بودم مسیر ها رو
از روی یکی از پل ها رد میشدم که احساس کردم
یکی پشتمه
دستم و گرفت و در گوشم
آروم گفت
...................... _
احتیاج به تنوع داشتم دلم می خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه
شاید یه مسافرت چند روزه باید به عنوان کادوی تولد به خودم میدادم
توی این همه سال خودم رو به جای یه آدم آدی جا زدم
نیاز داشتم توی یه جایی برم تا جادویی که داشتم رو آزاد کنم یا حتی تمرین کنم
تصمیم گرفتم به یکی از دهکده هایی که تقریبا داخل جنگل و به ساحل نزدیک بود برم
____________________
اینجا خیلی قشنگه
خیلی شلوغ نیست
و بین جنگل و ساحله
پدرم قبلا اینجا خونه داشت
بعد از اینکه مرد من خونه رو نگه داشتم تا هرزگاهی بیام اینجا ولی بعد مرگش و رفتنم به دانشگاه دیگه نتونستم زیاد بیام اینجا
بدون اینکه به کسی بگم اومدم
حتی به دوست صمیمیم
من به غیر اون کسیو ندارم
حس خوب و آرامش بخشی داره دهکده ولی....
حس می کنم یه چیزی اینجا هست
( چون واقعا هست و قراره بخورتت😂)
نمی دونم.....
شاید فقط حساس شدم
_____________________
صبح رسیدم دهکده
چیزای لازم و گرفتم رفتم خونه و کارای لازم و انجام دادم ( خودتون می دونین دیگه تمیز کردن و ......)
یکم بعد از تموم کردن غذا هوا رو به تاریک شدن بود
تصمیم گرفتم برم داخل جنگل تا یکم قدم بزنم
چون قبلا یه بار اومده بودم تقریبا بلد بودم مسیر ها رو
از روی یکی از پل ها رد میشدم که احساس کردم
یکی پشتمه
دستم و گرفت و در گوشم
آروم گفت
...................... _
۵.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.