فن فیک مایکی پارت ۲۰
ویو ا/ت:
داشتم با تمام سرعت میرفتم به سمت اتاق مایکی وقتی هم داشتم میدوییدم انگار یه ازرائیل بودم که قراره آدم بکشم و همینطور که داشتم میرفتم دخترا هم داشتن صدام میزدن
سنجو:آرام تر وحشیییییی
اما:دختر میوفتیاااااااا
ا/ت:برام مهم نیستتتتتتت
تا رسیدم به اتاق مایکی در رو با لگد محکم باز کردم اصلا حواسم نبود ترسیدم مایکی بیدار بشه
اما:خاککک(زدن دستش رو پیشونیش)
یه دقیقه تعجب کردم که بیدار نشد یعنی اینقدر خوابش سنگین بود رفتم سمت چپش که بتونم صورتش رو ببینم و متیکی یه لباس آستین کوتاه سیاه و یه شلوار سیاه پوشیده بود و یه عروسک گنده هم تو بغلش بود😂
اندر ذهن ا/ت:...این همون رئیس بزرگترین مافیاست یا یه بچه سه ساله...
رفتم بالا سرش وایسادم و گفتم
ا/ت:اومدم بکشمتتتتتت(اروم)
مایکی:...(خوابه)
ا/ت:...اومدم بکشمتتتتت(داد)
که مایکی اروم چشاش رو باز کرد و چشماش یه دقیقه گرد شد و زل زده بود به من هنگ کرده بودم که چرا نترسید
مایکی:بلاخرهههههه
ا/ت:هن؟
ویو نویسنده:
به هم زل زده بودن و مایکی دوباره گفت
مایکی:بلاخره قراره بمیرمممم...با اینکه یه آرزو دارم ولی خب...اشکال نداره بیا منو بکشششش(لبخند)
که مایکی یهو پرید بغل ا/ت
مایکی:د بکشم دیگههههههههه
ا/ت که سرخ شده بود پشت ماسک و پشماش ریخته بود از اونورم اما و سنجو مغزشون ارور داده بود
ا/ت:مایکییییی چیزی زدییییییی؟
مایکی:هن؟(از بغل ا/ت در اومد)
ا/ت ماسک در اورد و به مایکی نشون داد
مایکی:...(سرخ)
ا/ت:...منم بابا ا/تتتتت چه ازرائیلییییییییی یعنی چی منو بکششششش
مایکی:عهههههههه یعنی قرار نیست بمیرممم
اما از پشت در دراومد و گفت
اما:داداششششش چه مرگی روت کردههههه
مایکی:فضولیش به تو نیومده خواهر گلممممم
اما:بیشعور😑
احساس میکنم گند زدم ولی خو همینو بگیرین تا پارت بعد رو هم اگه خواستین بزارم
داشتم با تمام سرعت میرفتم به سمت اتاق مایکی وقتی هم داشتم میدوییدم انگار یه ازرائیل بودم که قراره آدم بکشم و همینطور که داشتم میرفتم دخترا هم داشتن صدام میزدن
سنجو:آرام تر وحشیییییی
اما:دختر میوفتیاااااااا
ا/ت:برام مهم نیستتتتتتت
تا رسیدم به اتاق مایکی در رو با لگد محکم باز کردم اصلا حواسم نبود ترسیدم مایکی بیدار بشه
اما:خاککک(زدن دستش رو پیشونیش)
یه دقیقه تعجب کردم که بیدار نشد یعنی اینقدر خوابش سنگین بود رفتم سمت چپش که بتونم صورتش رو ببینم و متیکی یه لباس آستین کوتاه سیاه و یه شلوار سیاه پوشیده بود و یه عروسک گنده هم تو بغلش بود😂
اندر ذهن ا/ت:...این همون رئیس بزرگترین مافیاست یا یه بچه سه ساله...
رفتم بالا سرش وایسادم و گفتم
ا/ت:اومدم بکشمتتتتتت(اروم)
مایکی:...(خوابه)
ا/ت:...اومدم بکشمتتتتت(داد)
که مایکی اروم چشاش رو باز کرد و چشماش یه دقیقه گرد شد و زل زده بود به من هنگ کرده بودم که چرا نترسید
مایکی:بلاخرهههههه
ا/ت:هن؟
ویو نویسنده:
به هم زل زده بودن و مایکی دوباره گفت
مایکی:بلاخره قراره بمیرمممم...با اینکه یه آرزو دارم ولی خب...اشکال نداره بیا منو بکشششش(لبخند)
که مایکی یهو پرید بغل ا/ت
مایکی:د بکشم دیگههههههههه
ا/ت که سرخ شده بود پشت ماسک و پشماش ریخته بود از اونورم اما و سنجو مغزشون ارور داده بود
ا/ت:مایکییییی چیزی زدییییییی؟
مایکی:هن؟(از بغل ا/ت در اومد)
ا/ت ماسک در اورد و به مایکی نشون داد
مایکی:...(سرخ)
ا/ت:...منم بابا ا/تتتتت چه ازرائیلییییییییی یعنی چی منو بکششششش
مایکی:عهههههههه یعنی قرار نیست بمیرممم
اما از پشت در دراومد و گفت
اما:داداششششش چه مرگی روت کردههههه
مایکی:فضولیش به تو نیومده خواهر گلممممم
اما:بیشعور😑
احساس میکنم گند زدم ولی خو همینو بگیرین تا پارت بعد رو هم اگه خواستین بزارم
۵.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.