پارت 10 (black rose)
پارت 10 (black rose)
ویو ا.ت
چند نفر اومدن دستام رو گرفتم و بزور بردنم داد میزدم اما انگار هیچ فایدهی نداشت تقلا میکردم اما بدنم دیگ نمیکشید مامانم فقط نگام میکرد و میگفت ا.ت ببخش منو دخترم
تو چشاش نگاه کردم وبغض بدی راه گلمو بسته بود از تلاش کردن دست کشیدن و بردنم توی یه اتاق گذاشتننم و درو قفل کردن
نه این زندگی نبود که من میخواستم انان هم سنای من شادن با دوستاشون عاشق شدن خیلی برنامه ها داشتم دلم میخواست برم ایران جای دوستام دلم میخواست
اما...
سوال های و چرا های زیادی توی مفزم بود اما جواب هیچ کدومشون پیدا نشده بود
ویو راوی
ا.ت با خود حرف میزد از این زندگی خستهی خسته شده بود و حتی امیدی به زندگی نداشت سوال های زیادی داشت اما جواب هیچ کدومشون پیدا نشده بود زندگی هیچ وقت نخواست به دل او پیش بره و کم کم از اینکه بمیره خوشحال بود خودرا به لبه پنجره رسوند و چشمامو بست اما آیا این آخر داستان بود آیا باید این جوری تموم میشد
ادامه دارد.....
فالو =فالو
ویو ا.ت
چند نفر اومدن دستام رو گرفتم و بزور بردنم داد میزدم اما انگار هیچ فایدهی نداشت تقلا میکردم اما بدنم دیگ نمیکشید مامانم فقط نگام میکرد و میگفت ا.ت ببخش منو دخترم
تو چشاش نگاه کردم وبغض بدی راه گلمو بسته بود از تلاش کردن دست کشیدن و بردنم توی یه اتاق گذاشتننم و درو قفل کردن
نه این زندگی نبود که من میخواستم انان هم سنای من شادن با دوستاشون عاشق شدن خیلی برنامه ها داشتم دلم میخواست برم ایران جای دوستام دلم میخواست
اما...
سوال های و چرا های زیادی توی مفزم بود اما جواب هیچ کدومشون پیدا نشده بود
ویو راوی
ا.ت با خود حرف میزد از این زندگی خستهی خسته شده بود و حتی امیدی به زندگی نداشت سوال های زیادی داشت اما جواب هیچ کدومشون پیدا نشده بود زندگی هیچ وقت نخواست به دل او پیش بره و کم کم از اینکه بمیره خوشحال بود خودرا به لبه پنجره رسوند و چشمامو بست اما آیا این آخر داستان بود آیا باید این جوری تموم میشد
ادامه دارد.....
فالو =فالو
۳.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲