قمار عشق پارت ششم(فصل دوم)
در خونه رو باز کردم و جیونگ رو توی خونه حول دادم .
=اوما دلدم گرفت
+جیونگ ساکت باش و برو تو .. زود باش
جیونگ داخل رفت و رونا وارد خونه شد و د رو بست کاپشنش رو درآورد و به طرفی پرت کرد و به سمت جیونگ رفت و شونه هاشو گرفت و گفت :
+تو بابا نداری؟ مگه جیمین بابای تو نیست ها؟
جیونگ با داد رونا تو خودش جمع شد و چشماش اشکی شد
+جواب منو بدهههه
جیونگ بغض کرد و شروع کرد به گریه کردن
جیمین که داد رونا رو شنید از توی اتاق بیرون آمد و به سمت جیونگ و رونا رفت.
با دیدن جیونگ که داشت گریه میکرد به سمتش رفت و جونگ رو بغل کرد و روبه رونا گفت:
_رونا حالت خوبه؟
+نه خوب نیستم... اصلا خوب نیستممم.
رونا جیمین رو کنار زد و روی مبل نشست و سرش رو به دستاش تکیه داد و شروع کرد به گریه کردن.
جیمین با دیدن حال رونا شکه شد و جیونگ رو به اتاقش برد تا با رونا حرف بزنه و دلیل این ناراحتیش رو بپرسه
از پله ها پایین آمد و به سمت مبل رفت و کنار رونا نشست .
دستش رو نوازش وار پشت رونا کشید و گفت:
_هی..دختر چیشده انقدر داغونی
رونا شقیقه هاش رو ماساژ داد و با صدای بمی گفت:
+امروز دیدمش
جیمین اول تعجب کرد و بعد با من و من گفت:
_جو.. نگ...کوک؟
رونا سرش رو به نشانه ی اره بالا پایین کرد
+اره
_اون چی ... اون تو رو دید .
رونا با یادآوری اینکه جونگ کوک بچه داره اشک توی چشماش جمع شد و صداش بغض دار شد.دماغش رو بابا کشید و گفت:
+اره ... آمد گفت که بزار ... بچم با جیونگ دوست بشه.
جیمین شکه به رونایی که داشت بی صدا اشک می ریخت نگاهی انداخت و گفت:
_بچه؟
رونا پوزخندی زد و گفت:
_یه جوری بود... انگار من و تاحالا ندیده
_یعنی چی؟
+بهت گفتم جیمین .... اون الان ازدواج کرده .. البته بچه هم داره
_امکان نداره
بعد از ده تا نظر پارت بعدی رو میزارم
=اوما دلدم گرفت
+جیونگ ساکت باش و برو تو .. زود باش
جیونگ داخل رفت و رونا وارد خونه شد و د رو بست کاپشنش رو درآورد و به طرفی پرت کرد و به سمت جیونگ رفت و شونه هاشو گرفت و گفت :
+تو بابا نداری؟ مگه جیمین بابای تو نیست ها؟
جیونگ با داد رونا تو خودش جمع شد و چشماش اشکی شد
+جواب منو بدهههه
جیونگ بغض کرد و شروع کرد به گریه کردن
جیمین که داد رونا رو شنید از توی اتاق بیرون آمد و به سمت جیونگ و رونا رفت.
با دیدن جیونگ که داشت گریه میکرد به سمتش رفت و جونگ رو بغل کرد و روبه رونا گفت:
_رونا حالت خوبه؟
+نه خوب نیستم... اصلا خوب نیستممم.
رونا جیمین رو کنار زد و روی مبل نشست و سرش رو به دستاش تکیه داد و شروع کرد به گریه کردن.
جیمین با دیدن حال رونا شکه شد و جیونگ رو به اتاقش برد تا با رونا حرف بزنه و دلیل این ناراحتیش رو بپرسه
از پله ها پایین آمد و به سمت مبل رفت و کنار رونا نشست .
دستش رو نوازش وار پشت رونا کشید و گفت:
_هی..دختر چیشده انقدر داغونی
رونا شقیقه هاش رو ماساژ داد و با صدای بمی گفت:
+امروز دیدمش
جیمین اول تعجب کرد و بعد با من و من گفت:
_جو.. نگ...کوک؟
رونا سرش رو به نشانه ی اره بالا پایین کرد
+اره
_اون چی ... اون تو رو دید .
رونا با یادآوری اینکه جونگ کوک بچه داره اشک توی چشماش جمع شد و صداش بغض دار شد.دماغش رو بابا کشید و گفت:
+اره ... آمد گفت که بزار ... بچم با جیونگ دوست بشه.
جیمین شکه به رونایی که داشت بی صدا اشک می ریخت نگاهی انداخت و گفت:
_بچه؟
رونا پوزخندی زد و گفت:
_یه جوری بود... انگار من و تاحالا ندیده
_یعنی چی؟
+بهت گفتم جیمین .... اون الان ازدواج کرده .. البته بچه هم داره
_امکان نداره
بعد از ده تا نظر پارت بعدی رو میزارم
۸۶.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.