➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑³⁵
با مامان بابام دعوا کردم الن ب زور وصلم میکنن
خیلی از خدمتکارا میگفتن که میا رو دیده بودن وارد اتاقمون شده بود همه بودن جز میای گور به گوری آب شده بود رفته بود تو زمین زنیکه لعنتی...بلند شدم و سوئیچ رو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم تا رسیدم به اون آدرس شب شده بود یجای دور افتاده وسط جنگل بود یه عمارت خراب شده بود همش نابود شده بود سقف نداشت رفتم توش یه سبد صورتی وسط عمارت دیدم این سبد ایسول منه یه نفس عمیق کشیدم دویدم سمتش پتو رو ازش کشیدم با صورت نابود شده ایسول مواجه شدم سبد پر از خون بود به جونگ کوک پیام دادم آدرس رو براش ایمیل کردم برای آخرین بار دخترم رو به آغوش کشیدم درسته این خرگوش من بود مث دیوونه ها جیق میزدم و گریه میکردم دلم برای خنده هاش تنگ شده بود یهو یه مرد از تاریکی اومد بیرون
_من بچتو کشتم
با صدای گرفته گفتم:
_چ...چ...چی
_من کشتمش
حمله کردم سمتش و با تمام توانم دور گردنش و در حد مرگ فشار میدادم پرتم کرد یه سمت
مثل دیوونه ها میخندید اومد سمتم همینطور میرفتم عقب جسد بچمو برداشتم و دویدم تو ماشین درو قفل کردم مث روانیا در رو میکوبید و منم از ترس جیق میزدم و گریه میکردم ماشین رو روشن کردم و راه افتادم دنبالم میومد با ترس میرفتم تا یجاهایی دنبالم میومد اما دیگه نتونست افتاده بود رو زمین گاز دادم و رفتم تا جاده اصلی ماشینای جونگ کوکن تا عمارت تو شک بودم و گریه میکردم رسیدم اومدم پایین با دیدن جونگ کوک رفتم و سفت بغلش کردم و پشت سر هم اسمشو تکرار میکردم دلم برای ایسول تنگ شده بوود خنده هاش با هق هق گفتم تو ماشین و نگا کن
رفت تو ماشین و سبد رو اوورد بیرون درش رو باز کرد جلو دهنمو گرفته بودم و گریه میکرم جونگ کوک با دیدنش یه چیکه اشک از گونش اومد پایین...گرفتتش تو بغلش
_ایسول...
خیلی از خدمتکارا میگفتن که میا رو دیده بودن وارد اتاقمون شده بود همه بودن جز میای گور به گوری آب شده بود رفته بود تو زمین زنیکه لعنتی...بلند شدم و سوئیچ رو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم تا رسیدم به اون آدرس شب شده بود یجای دور افتاده وسط جنگل بود یه عمارت خراب شده بود همش نابود شده بود سقف نداشت رفتم توش یه سبد صورتی وسط عمارت دیدم این سبد ایسول منه یه نفس عمیق کشیدم دویدم سمتش پتو رو ازش کشیدم با صورت نابود شده ایسول مواجه شدم سبد پر از خون بود به جونگ کوک پیام دادم آدرس رو براش ایمیل کردم برای آخرین بار دخترم رو به آغوش کشیدم درسته این خرگوش من بود مث دیوونه ها جیق میزدم و گریه میکردم دلم برای خنده هاش تنگ شده بود یهو یه مرد از تاریکی اومد بیرون
_من بچتو کشتم
با صدای گرفته گفتم:
_چ...چ...چی
_من کشتمش
حمله کردم سمتش و با تمام توانم دور گردنش و در حد مرگ فشار میدادم پرتم کرد یه سمت
مثل دیوونه ها میخندید اومد سمتم همینطور میرفتم عقب جسد بچمو برداشتم و دویدم تو ماشین درو قفل کردم مث روانیا در رو میکوبید و منم از ترس جیق میزدم و گریه میکردم ماشین رو روشن کردم و راه افتادم دنبالم میومد با ترس میرفتم تا یجاهایی دنبالم میومد اما دیگه نتونست افتاده بود رو زمین گاز دادم و رفتم تا جاده اصلی ماشینای جونگ کوکن تا عمارت تو شک بودم و گریه میکردم رسیدم اومدم پایین با دیدن جونگ کوک رفتم و سفت بغلش کردم و پشت سر هم اسمشو تکرار میکردم دلم برای ایسول تنگ شده بوود خنده هاش با هق هق گفتم تو ماشین و نگا کن
رفت تو ماشین و سبد رو اوورد بیرون درش رو باز کرد جلو دهنمو گرفته بودم و گریه میکرم جونگ کوک با دیدنش یه چیکه اشک از گونش اومد پایین...گرفتتش تو بغلش
_ایسول...
۴۶.۱k
۱۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.