فصل:۲ P:8
فصل:۲ P:8
رفتم نزدیک تر ک سرشو اورد بالا
ات: احساس کردم یکی بالای سرم ایستادع سرمو بالا کردم دیدم تهیونگ بالای سرم ایستادع زود پا شدم خاسم برم ک دستمو گرف
تهیونگ: هق ...ات...ات.. تو زندهای چرا ب من نگفتی محکم منو بغل کردع بود جوری ک بدنم سر شد
تهیونگ: میدونی مردم و زندع شدم هرروز ب خودم لعنت میفرستادم با نبود تو زندگیم سیاه شد(گریعوداد)
منم بغلش کردم و اروم اشک میریختم بد من مین ازش جدا شدم و لبامو بوس*ید وحش*یانه مک میزد ازم جدا شد و دوبارع بغلم کرد: میدونی چق منتظر این لحظه بودم
ات: هق...منم
تهیونگ: ات منو ببخش من معذرت میخوام
ات: اشکاشو پاک کردم و ی بوسه ای ب لپش زدم: من ترو از قبل بخشیدم سرمو بوس کرد دستمو گرفت و منو نشوند جایی ک زیر درخت نشستع بودم اومد نشست جفتم و سرمو گذاشتم رو شونش و هردو مشغول کتاب خوندن شدیم چیزی نفهمیدم ک کی خوابم برد
تهیونگ: دیدم ات تکون نمیخورع(مُرد🗿) نگاش کردم دیدم عین فرشته ها خواب بود بلندش کردم بردمش تو ماشین ب سمت عمارت من حرکت کردیم براید استایل بغلش کردم گذاشتم روی تخت منم جفتش خوابیدم بغلش کردم و ب صورتش خیرع شدم گوشیش زنگ خورد برداشتم جواب دادم مامانش بود
مامانات: الو یاااا ات کجایی این ساعت بیا دیگ
تهیونگ: خاله ات جفتم خوابیدع
مامانات: تو...تهیونگی...خیلی خب باشع مواظب ات باش
تهیونگ: باشع خدافظ قعط کرد* اتو بغل کردم طولی نکشید ک خوابم برد
صبح ویو:
ات:.....
ساری اگ کم شد باید برم
شب ساعت ۸نیم یا ۹ میزارم
شرطا:
لایک:۵
رفتم نزدیک تر ک سرشو اورد بالا
ات: احساس کردم یکی بالای سرم ایستادع سرمو بالا کردم دیدم تهیونگ بالای سرم ایستادع زود پا شدم خاسم برم ک دستمو گرف
تهیونگ: هق ...ات...ات.. تو زندهای چرا ب من نگفتی محکم منو بغل کردع بود جوری ک بدنم سر شد
تهیونگ: میدونی مردم و زندع شدم هرروز ب خودم لعنت میفرستادم با نبود تو زندگیم سیاه شد(گریعوداد)
منم بغلش کردم و اروم اشک میریختم بد من مین ازش جدا شدم و لبامو بوس*ید وحش*یانه مک میزد ازم جدا شد و دوبارع بغلم کرد: میدونی چق منتظر این لحظه بودم
ات: هق...منم
تهیونگ: ات منو ببخش من معذرت میخوام
ات: اشکاشو پاک کردم و ی بوسه ای ب لپش زدم: من ترو از قبل بخشیدم سرمو بوس کرد دستمو گرفت و منو نشوند جایی ک زیر درخت نشستع بودم اومد نشست جفتم و سرمو گذاشتم رو شونش و هردو مشغول کتاب خوندن شدیم چیزی نفهمیدم ک کی خوابم برد
تهیونگ: دیدم ات تکون نمیخورع(مُرد🗿) نگاش کردم دیدم عین فرشته ها خواب بود بلندش کردم بردمش تو ماشین ب سمت عمارت من حرکت کردیم براید استایل بغلش کردم گذاشتم روی تخت منم جفتش خوابیدم بغلش کردم و ب صورتش خیرع شدم گوشیش زنگ خورد برداشتم جواب دادم مامانش بود
مامانات: الو یاااا ات کجایی این ساعت بیا دیگ
تهیونگ: خاله ات جفتم خوابیدع
مامانات: تو...تهیونگی...خیلی خب باشع مواظب ات باش
تهیونگ: باشع خدافظ قعط کرد* اتو بغل کردم طولی نکشید ک خوابم برد
صبح ویو:
ات:.....
ساری اگ کم شد باید برم
شب ساعت ۸نیم یا ۹ میزارم
شرطا:
لایک:۵
۵۲.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.