پارت❺
پارت❺
.
.
.
ازدید اکوتاگاوا
درحالی که اتسوشی توی بغلم بود سه نفر هم زمان بهم حمله میکردن که از راشامون یه گوی بزرگ ساختم تا مارو داخلش امن نگه داره ولی اونا پشت سر هم زربه میزدن ( به گوی ) اتسوشی روی زمین گذاشتم
اکوتاگاوا : ببین جینکو( به ژاپنی یعنی ببنما ) هیچ علاقه ای ندارم که اینو بگم ولی هر چی شد باید هم کاری کنی و بهم اعتماد داشته باشی خوب؟
اون فقط سر تکون داد و گوی رو باز کردم درحالی که اتسوشی پشتم دراز کشیده بود و من جلوش ایستاده بودم
اکوتاگاوا : بیا معامله کنیم
همه دست از جنگیدن برداشتن و به من خیره شدن و گارد شونو پایین اوردن
/ ( همون یارو که با اتسوشی مبارزه میکرد تو پارت قبل) : معامله؟ خوبه ولی اگه کلکی باشه ... ( لبخند چندش )
اکوتاگاوا: باشه تو اتسوشی رو میخوای ( با راشامون اتسوشی رو اورد و نگه داشت ) و ما هم نمیخوایم بدیمش ولی شما هم دست بردار نیستید
/:خوب درسته و معامله؟
در حالی که با 10 تا از راشامون ها اتسوشی رو سوراخ کردم بهش نگاه کردم لبخندش ازبین رفته بود و با تعجب و وحشت به اتسوشی نگاه میکرد
/: پس معامله چی؟ تو کلک زدی ( عصبانیت و داد)
اکوتاگاوا: نه نه این معامله بود ببر نه مال ما نه مال شما ( پوزخند )
.
.
.
از دید بچَـ. چیز یعنی اتسوشی
اکوتاگاوا منو با راشامون سورا سوراخ کرد و انداختم زمین اومد بالا سرم و راشامون ها رو یکی یکی وارد بدن بیجونم میکرد دهن پر خون شد نمیتونستم نفس بکشم اکوتاگاوا یه لگد به پهلوم زد که باعث شد رو ی پهلوی سمت راستم بچرخم و خون از دهنم بیرون زد تونستم نفس بکشم ولی چشمام یاری نکرد و تصویر تار و تار تر شد تا اینکه سیاهی
.
.
.
از دید اکوتاگاوا
تا دیدم خون توی دهنش داره خفش میکنه یکی زدم به پهلوش که خون کنار رفت و تونست بکشه و اون وردک چندش همراه دازای سان اومدن و اور دازای سان دستشو به گردن اتسوشی زد
دازای سان: مـ..مرده( شک )
و با ناراحتی رفت و به بقیه گفت و همه اشک توی چشماشون جمع شد
/ : اگه زنده باشه به درد رئیس میخوره ( لبخند )
و دستشو سمت گردنش دراز کرد نمیدونم چرا ولی یهو با فکر تماس دست هیزی مثل این ادم با گردن اتسوشی عصبانیم کرد
اکوتاگاوا: تو باعث شدی بکشمش پس ببین مرده یا زندس خوب؟ به گردنش زیاد دست نزن
*هوم*ـی گفت و با ناامیدی از جینکو فاصله گرفتن بعد جمع کردن رفتن ومن به اتسوشی و صورتش خیره شدم دازای سان اومد پیشم
دازای سان: نقشه خوب پیش رفت
اکوتاگاوا: های ( به ژاپنی یعنی بله یا چشم)
چویا : مرده ؟
دازای سان : اون دستگاه کوچیک کارشو بلده چوچو
و چویا سان از عصبانیت قرمز شد
.
.
.
.
بنظرتون جریان چیه؟
ول بچم اتسوشی 🥺💔
.
.
.
ازدید اکوتاگاوا
درحالی که اتسوشی توی بغلم بود سه نفر هم زمان بهم حمله میکردن که از راشامون یه گوی بزرگ ساختم تا مارو داخلش امن نگه داره ولی اونا پشت سر هم زربه میزدن ( به گوی ) اتسوشی روی زمین گذاشتم
اکوتاگاوا : ببین جینکو( به ژاپنی یعنی ببنما ) هیچ علاقه ای ندارم که اینو بگم ولی هر چی شد باید هم کاری کنی و بهم اعتماد داشته باشی خوب؟
اون فقط سر تکون داد و گوی رو باز کردم درحالی که اتسوشی پشتم دراز کشیده بود و من جلوش ایستاده بودم
اکوتاگاوا : بیا معامله کنیم
همه دست از جنگیدن برداشتن و به من خیره شدن و گارد شونو پایین اوردن
/ ( همون یارو که با اتسوشی مبارزه میکرد تو پارت قبل) : معامله؟ خوبه ولی اگه کلکی باشه ... ( لبخند چندش )
اکوتاگاوا: باشه تو اتسوشی رو میخوای ( با راشامون اتسوشی رو اورد و نگه داشت ) و ما هم نمیخوایم بدیمش ولی شما هم دست بردار نیستید
/:خوب درسته و معامله؟
در حالی که با 10 تا از راشامون ها اتسوشی رو سوراخ کردم بهش نگاه کردم لبخندش ازبین رفته بود و با تعجب و وحشت به اتسوشی نگاه میکرد
/: پس معامله چی؟ تو کلک زدی ( عصبانیت و داد)
اکوتاگاوا: نه نه این معامله بود ببر نه مال ما نه مال شما ( پوزخند )
.
.
.
از دید بچَـ. چیز یعنی اتسوشی
اکوتاگاوا منو با راشامون سورا سوراخ کرد و انداختم زمین اومد بالا سرم و راشامون ها رو یکی یکی وارد بدن بیجونم میکرد دهن پر خون شد نمیتونستم نفس بکشم اکوتاگاوا یه لگد به پهلوم زد که باعث شد رو ی پهلوی سمت راستم بچرخم و خون از دهنم بیرون زد تونستم نفس بکشم ولی چشمام یاری نکرد و تصویر تار و تار تر شد تا اینکه سیاهی
.
.
.
از دید اکوتاگاوا
تا دیدم خون توی دهنش داره خفش میکنه یکی زدم به پهلوش که خون کنار رفت و تونست بکشه و اون وردک چندش همراه دازای سان اومدن و اور دازای سان دستشو به گردن اتسوشی زد
دازای سان: مـ..مرده( شک )
و با ناراحتی رفت و به بقیه گفت و همه اشک توی چشماشون جمع شد
/ : اگه زنده باشه به درد رئیس میخوره ( لبخند )
و دستشو سمت گردنش دراز کرد نمیدونم چرا ولی یهو با فکر تماس دست هیزی مثل این ادم با گردن اتسوشی عصبانیم کرد
اکوتاگاوا: تو باعث شدی بکشمش پس ببین مرده یا زندس خوب؟ به گردنش زیاد دست نزن
*هوم*ـی گفت و با ناامیدی از جینکو فاصله گرفتن بعد جمع کردن رفتن ومن به اتسوشی و صورتش خیره شدم دازای سان اومد پیشم
دازای سان: نقشه خوب پیش رفت
اکوتاگاوا: های ( به ژاپنی یعنی بله یا چشم)
چویا : مرده ؟
دازای سان : اون دستگاه کوچیک کارشو بلده چوچو
و چویا سان از عصبانیت قرمز شد
.
.
.
.
بنظرتون جریان چیه؟
ول بچم اتسوشی 🥺💔
۴.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.