عشق رویایی من
عشق رویایی من
پارت 4
حالم اصلا خوب نبود و احساس پوچی میکردم از شرکت اومدم بیرون و به پل نزدیک شرکت رفتم.
حالم انقد بد بود که حواسم نبود چیکار دارم میکنم و میخواستم خودکشی کنم چون خسته شده بودم از رفتار بقیه باهام.
ویو یونگی:
سرم خیلی درد میکنه میرم خونه.
سوار ماشین شدم و به طرف خونه حرکت کردم،توی راه جیمین رو دیدم که پاهاشو روی لبه پل گذاشته بود.
سریع از ماشین پیاده شدم و به سمتش دویدم.
~هیییییی دارییییی چیکاررررر میکنییییی؟؟؟؟(داد زد)
دستشو کشیدم و آوردمش پایین.
افتادم زمین به طوری که دراز بکشم،جیمین هم افتاد روی من.
چند دقیقه ای فقط به هم خیره شده بودیم(جوونن🌚😂).
در همین حین بود که جیمین سرش گیج رفت و بیهوش شد.
منم با عجله توی آغوشم گرفتمش(دست راستش زیر کمرش و دست چپش زیر زانوهاش)
بردمش خونه خودم،وقتی رسیدیم بردمش اتاقم و روی تختم گذاشتمش.
~هوففف
(چشاشو نیمه باز کرد)
مرسی ازت...یونگی.
(با تعجب بهش نگاه کردم چون اولین بار بود منو با اسمم صدا میزد)
~عام خواهش میکنم.
(کم کم خوابش برد.)
~خانم یوری لطفاً یه قهوه برای من بیارید.(خانم یوری خدمتکار چند ساله یونگی است).
@ چشم ارباب.
رفتم پیش جیمین و کنارش دراز کشیدم.
و فقط بهش خیره شده بودم،احساس عجیبی داشتم و قلبم تند تند میزد.
(نویسنده:پسرم یونگی عاشق شدی داشم😂
یونگی:خفه بنویس🗿
نویسنده:😐)
منم پیشش خوابم برد.
......
اینم از پارت 4 امیدوارم خوب بوده باشه.
فعلا میرم امتحان میدم و ادامه شو شب میزارم🤌🏻✨
پارت 4
حالم اصلا خوب نبود و احساس پوچی میکردم از شرکت اومدم بیرون و به پل نزدیک شرکت رفتم.
حالم انقد بد بود که حواسم نبود چیکار دارم میکنم و میخواستم خودکشی کنم چون خسته شده بودم از رفتار بقیه باهام.
ویو یونگی:
سرم خیلی درد میکنه میرم خونه.
سوار ماشین شدم و به طرف خونه حرکت کردم،توی راه جیمین رو دیدم که پاهاشو روی لبه پل گذاشته بود.
سریع از ماشین پیاده شدم و به سمتش دویدم.
~هیییییی دارییییی چیکاررررر میکنییییی؟؟؟؟(داد زد)
دستشو کشیدم و آوردمش پایین.
افتادم زمین به طوری که دراز بکشم،جیمین هم افتاد روی من.
چند دقیقه ای فقط به هم خیره شده بودیم(جوونن🌚😂).
در همین حین بود که جیمین سرش گیج رفت و بیهوش شد.
منم با عجله توی آغوشم گرفتمش(دست راستش زیر کمرش و دست چپش زیر زانوهاش)
بردمش خونه خودم،وقتی رسیدیم بردمش اتاقم و روی تختم گذاشتمش.
~هوففف
(چشاشو نیمه باز کرد)
مرسی ازت...یونگی.
(با تعجب بهش نگاه کردم چون اولین بار بود منو با اسمم صدا میزد)
~عام خواهش میکنم.
(کم کم خوابش برد.)
~خانم یوری لطفاً یه قهوه برای من بیارید.(خانم یوری خدمتکار چند ساله یونگی است).
@ چشم ارباب.
رفتم پیش جیمین و کنارش دراز کشیدم.
و فقط بهش خیره شده بودم،احساس عجیبی داشتم و قلبم تند تند میزد.
(نویسنده:پسرم یونگی عاشق شدی داشم😂
یونگی:خفه بنویس🗿
نویسنده:😐)
منم پیشش خوابم برد.
......
اینم از پارت 4 امیدوارم خوب بوده باشه.
فعلا میرم امتحان میدم و ادامه شو شب میزارم🤌🏻✨
۱.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۳