عشقی که بهم دادی
"part 12"
*از زبان ا.ت
خدایا چرا امروز همچی عجیبه
چرا بعد ۵ سال اونم تو یه روز انقدر باید اینو ببینم
کاش از آمریکا برنمیگشت
نکنه اتفاقی برای قلبش افتاده که اومده بود پیش جونگکوک
یهو به خودم اومدم که دیدم جیهون داره گوشه کت مو میکشه پایین
÷مامانی...مامانی
+چیشده جی هون؟
÷مامانی...اون آقاهه دیگه بابای جدید منه
+جی هون...تو نباید آدمای غریبه رو بابا صدا کنی
÷ولی مامانی...
+جی هون کار امروزت خیلی بد بود...تو الان یه دونه بابای الکی داری و تمام...
اصلا حواسم نبود چه چقدر دارم با جی هون بد اخلاقی میکنم
اون یه جای خالی توی قلبش احساس میکنه
کاش میتونستم پرش کنم
تهیونگ حتی چشم دیدن منم نداره...چه برسه به اینکه بفهمه بچه هم داره
جی هون رو گذاشتم اتاقش و تصمیم داشتم که برم خونه
باید هر جور شده با شرکتش قرارداد ببندم
*چند روز بعد
*از زبان ا.ت
اصلا دم به تله نمیده لعنتی
جلوی سر در شرکتش وایستاده بودم و قهوه میخوردم
خب کیم ا.ت...تلاشای قبلی که به زور تهیونگ رو ببینی جوابگو نیست
امروز تصمیم گرفتم که تعقیبش کنم و یه جا تنها گیرش بیارم
داشت سوار ماشینش میشد
موتورمو روشن کردم و دنبالش کردم
*نیم ساعت بعد
رسیدم جلوی یه کافه رستوران معروف و بزرگ شهر
خب حتما قرار کاری داره
یکم صبر کردم
ولی خودش تنها پیاده شد
حالا که تنهاعه چه بهتر
با فاصله ازش وارد رستوران شدم
دیدم داره میره سمت میزی که یه دختره پشتش نشسته بود
بهم سلام کردن و نشستم
ماسک روی صورتم بود
یکم ازشون دور تر نشستم
داشتن باهم حرف میزدن
چند دقیقه گذشت
انگاری تهیونگ فقط داشت تحملش میکرد
*از زبان تهیونگ
خیلی دختر پر حرفیه
حتی اسمشم یادم نمیاد
ولی اون خواهر عزیز گفته باید دلشو به دست بیارم چون شراکت کردن با پدرش برامون خیلی خوب میشه
دختره: من خیلی به هنر علاقه دارم...انقدر زیاد که همیشه فک میکنم زندگی قبلیم توی فرانسه بودم
لبخند فیکی تحویلش دادم و سری تکون دادم
خدایا نجاتم بده
دست انداختم و یه کوچولو کراواتم رو شل کردم
دیگه حوصله م داشت سر میرفت
*از زبان ا.ت
یه نیم ساعتی بود که دختره فقط حرف میزد و تهیونگ با بی میلی حرفاشو تایید میکرد
من از صد کیلومتری هم رفتاراشو تشخیص میدم
هرکی نشناستش من خوب میشناسمش
یه فکری به سرم زد
*از زبان ا.ت
خدایا چرا امروز همچی عجیبه
چرا بعد ۵ سال اونم تو یه روز انقدر باید اینو ببینم
کاش از آمریکا برنمیگشت
نکنه اتفاقی برای قلبش افتاده که اومده بود پیش جونگکوک
یهو به خودم اومدم که دیدم جیهون داره گوشه کت مو میکشه پایین
÷مامانی...مامانی
+چیشده جی هون؟
÷مامانی...اون آقاهه دیگه بابای جدید منه
+جی هون...تو نباید آدمای غریبه رو بابا صدا کنی
÷ولی مامانی...
+جی هون کار امروزت خیلی بد بود...تو الان یه دونه بابای الکی داری و تمام...
اصلا حواسم نبود چه چقدر دارم با جی هون بد اخلاقی میکنم
اون یه جای خالی توی قلبش احساس میکنه
کاش میتونستم پرش کنم
تهیونگ حتی چشم دیدن منم نداره...چه برسه به اینکه بفهمه بچه هم داره
جی هون رو گذاشتم اتاقش و تصمیم داشتم که برم خونه
باید هر جور شده با شرکتش قرارداد ببندم
*چند روز بعد
*از زبان ا.ت
اصلا دم به تله نمیده لعنتی
جلوی سر در شرکتش وایستاده بودم و قهوه میخوردم
خب کیم ا.ت...تلاشای قبلی که به زور تهیونگ رو ببینی جوابگو نیست
امروز تصمیم گرفتم که تعقیبش کنم و یه جا تنها گیرش بیارم
داشت سوار ماشینش میشد
موتورمو روشن کردم و دنبالش کردم
*نیم ساعت بعد
رسیدم جلوی یه کافه رستوران معروف و بزرگ شهر
خب حتما قرار کاری داره
یکم صبر کردم
ولی خودش تنها پیاده شد
حالا که تنهاعه چه بهتر
با فاصله ازش وارد رستوران شدم
دیدم داره میره سمت میزی که یه دختره پشتش نشسته بود
بهم سلام کردن و نشستم
ماسک روی صورتم بود
یکم ازشون دور تر نشستم
داشتن باهم حرف میزدن
چند دقیقه گذشت
انگاری تهیونگ فقط داشت تحملش میکرد
*از زبان تهیونگ
خیلی دختر پر حرفیه
حتی اسمشم یادم نمیاد
ولی اون خواهر عزیز گفته باید دلشو به دست بیارم چون شراکت کردن با پدرش برامون خیلی خوب میشه
دختره: من خیلی به هنر علاقه دارم...انقدر زیاد که همیشه فک میکنم زندگی قبلیم توی فرانسه بودم
لبخند فیکی تحویلش دادم و سری تکون دادم
خدایا نجاتم بده
دست انداختم و یه کوچولو کراواتم رو شل کردم
دیگه حوصله م داشت سر میرفت
*از زبان ا.ت
یه نیم ساعتی بود که دختره فقط حرف میزد و تهیونگ با بی میلی حرفاشو تایید میکرد
من از صد کیلومتری هم رفتاراشو تشخیص میدم
هرکی نشناستش من خوب میشناسمش
یه فکری به سرم زد
۳.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.