سناریو ۲ پارتی از گوجو
اسم : هارونا آکاهیشی
عکس : اسلاید دوم
رابطه : یکی از شاگرد هاش
از زبان راوی
هارونا با استعداد ترین شاگر گوجو بود و به خاطر همین گوجو همیشه تحسینش میکرد و کم کم داشت ازش خوشش میومد .از اونجایی که هارونا ۲۴ سالش بود و دانشگاه میرفت ، بعضی روز ها نمیتونست بره سر تمرین ولی گوجو خیلی بهش گیر نمیداد . * یک روز در تمرین *
از زبان گوجو
مثل همیشه داشتم با هارونا تمرین میکردم ، مثل همیشه با استعداده ، خیلی دلم میخواد بهش بگم ولی هنوز نتونستم یه وقت مناسب پیدا کنم ، از اونجایی که سطح ایتادوری از هارونا بیشتر بود و اونا خیلی وقت بود هم رو مشناختن و دوست بودن فکر کردم یکم باهم تمرین کنن . منم یکم استراحت کردم و کتاب خوندم که نفهمیدم کی خوابم برد ... با صدای جیغ ایتادوری از خواب پریدم و فهمیدم کتابم افتاده رو صورتم ، سریع برش داشتم و دیدم ایتادوری افتاده زمین و دست چپش خونریزی کرده بود و هارونا بالا سرش وایستاده بود . هارونا : عه وا خاک بر سرم فکر کنم استخوان های دست چپش رو شکوندم گوجو ساما 😰 حالت خوبه ایتادوری ؟ 😱 باورم نمیشد هارونا همچین کاری کرده باشه به هر حال بردیمش درمانگاه و بعد فکر کردم بالاخره وقتشه که بهش بگم ولی باید میرفتیم با چند تا نیروی اهریمنی بجنگیم
از زبان هارونا
یه دفعه وسط جنگ یه صدای آخ بلند شنیدم . با ترس روم رو برگردوندم و با چیزی که دیدم از ترس خشکم زد . گوجو ساما ...
پارت بعد رو هم بنویسم ؟ 😁
عکس : اسلاید دوم
رابطه : یکی از شاگرد هاش
از زبان راوی
هارونا با استعداد ترین شاگر گوجو بود و به خاطر همین گوجو همیشه تحسینش میکرد و کم کم داشت ازش خوشش میومد .از اونجایی که هارونا ۲۴ سالش بود و دانشگاه میرفت ، بعضی روز ها نمیتونست بره سر تمرین ولی گوجو خیلی بهش گیر نمیداد . * یک روز در تمرین *
از زبان گوجو
مثل همیشه داشتم با هارونا تمرین میکردم ، مثل همیشه با استعداده ، خیلی دلم میخواد بهش بگم ولی هنوز نتونستم یه وقت مناسب پیدا کنم ، از اونجایی که سطح ایتادوری از هارونا بیشتر بود و اونا خیلی وقت بود هم رو مشناختن و دوست بودن فکر کردم یکم باهم تمرین کنن . منم یکم استراحت کردم و کتاب خوندم که نفهمیدم کی خوابم برد ... با صدای جیغ ایتادوری از خواب پریدم و فهمیدم کتابم افتاده رو صورتم ، سریع برش داشتم و دیدم ایتادوری افتاده زمین و دست چپش خونریزی کرده بود و هارونا بالا سرش وایستاده بود . هارونا : عه وا خاک بر سرم فکر کنم استخوان های دست چپش رو شکوندم گوجو ساما 😰 حالت خوبه ایتادوری ؟ 😱 باورم نمیشد هارونا همچین کاری کرده باشه به هر حال بردیمش درمانگاه و بعد فکر کردم بالاخره وقتشه که بهش بگم ولی باید میرفتیم با چند تا نیروی اهریمنی بجنگیم
از زبان هارونا
یه دفعه وسط جنگ یه صدای آخ بلند شنیدم . با ترس روم رو برگردوندم و با چیزی که دیدم از ترس خشکم زد . گوجو ساما ...
پارت بعد رو هم بنویسم ؟ 😁
۲۷۶
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.