🖤پادشاه من 🖤 پارت 18
از زبان کوک:
ناراحت شدم سرش داد کشیدن خواستم سکوت رو بشکنم گفتم:
کوک : خواهرتو دیدی؟ اهای با توام
این کی خوابش برد مثل عروسک خوابیده( مگه عروسک میخوابه😐) وایسا امشب کاری ندارم میتونم ا.ت ببرم شهربازی و شب برج نامسان( بچه ها برج نامسان تو سئوله مثل برج میلاد ما ) اما من نمیتونم با نقاب بیام اها فهمیدم لباس و ماشین بدل میگیرم تا کسی نفهمه رفتم عمارت لباس و ماشینو عوض کردم ( عکسشو میزارم ) و رفتم تو ماشین هنوزم خواب بود این خواهر و مادر خوابو کرد ولی وای نه این چرا لباس خدمتکاری تنشه ولش میریم میخریم رفتم بیدارش کردم و گفتم :
کوک : بلند شو اهای
ا.ت : ها چیه، یاااااااااااااااااا بسمه الله جد در اباد بنگتن تو کی هستی؟
کوک : من دوست ارباب جئونم اون گفته ببرمت شهربازی
ا.ت : از کجا بهت اعتماد کنم؟
کوک : بفرما ویس ارباب جئون................
ا.ت : حالا کجا بریم؟
کوک : شهربازی
ا.ت: اخ جونننننننننننن ولی یه چیزی با لباس خدمتکاری بیام
کوک : نه میریم میخریم
ا.ت: باشه
از زبان ا.ت : رفتیم لباس خریدیم ( عکسشو میزارم) و رفتیم شهربازی اول رفتیم ترن هوایی من میترسیدم ولی بازم به اسرار من سوار شدیم من استرس گرفتم ولی دوست ارباب جئون عادی بود راستی اسمشو نپرسیدم گفتم :
ا.ت: راستی اسمت چیه
کوک : کی من، اسمم کیم یوهین هست
ا.ت: اها یوهین راستش من میترسم
کوک : اگه میترسی پاشو بریم یه چی دیگه سوار شیم
ا.ت: نه بابا من عالیم کی گفته داشتم اذیتت میکردم که یهو حرکت کردیم..................
( بچه ها ویسگونم قاطی کرده به زور میشه چیزی اپ کرد)
ناراحت شدم سرش داد کشیدن خواستم سکوت رو بشکنم گفتم:
کوک : خواهرتو دیدی؟ اهای با توام
این کی خوابش برد مثل عروسک خوابیده( مگه عروسک میخوابه😐) وایسا امشب کاری ندارم میتونم ا.ت ببرم شهربازی و شب برج نامسان( بچه ها برج نامسان تو سئوله مثل برج میلاد ما ) اما من نمیتونم با نقاب بیام اها فهمیدم لباس و ماشین بدل میگیرم تا کسی نفهمه رفتم عمارت لباس و ماشینو عوض کردم ( عکسشو میزارم ) و رفتم تو ماشین هنوزم خواب بود این خواهر و مادر خوابو کرد ولی وای نه این چرا لباس خدمتکاری تنشه ولش میریم میخریم رفتم بیدارش کردم و گفتم :
کوک : بلند شو اهای
ا.ت : ها چیه، یاااااااااااااااااا بسمه الله جد در اباد بنگتن تو کی هستی؟
کوک : من دوست ارباب جئونم اون گفته ببرمت شهربازی
ا.ت : از کجا بهت اعتماد کنم؟
کوک : بفرما ویس ارباب جئون................
ا.ت : حالا کجا بریم؟
کوک : شهربازی
ا.ت: اخ جونننننننننننن ولی یه چیزی با لباس خدمتکاری بیام
کوک : نه میریم میخریم
ا.ت: باشه
از زبان ا.ت : رفتیم لباس خریدیم ( عکسشو میزارم) و رفتیم شهربازی اول رفتیم ترن هوایی من میترسیدم ولی بازم به اسرار من سوار شدیم من استرس گرفتم ولی دوست ارباب جئون عادی بود راستی اسمشو نپرسیدم گفتم :
ا.ت: راستی اسمت چیه
کوک : کی من، اسمم کیم یوهین هست
ا.ت: اها یوهین راستش من میترسم
کوک : اگه میترسی پاشو بریم یه چی دیگه سوار شیم
ا.ت: نه بابا من عالیم کی گفته داشتم اذیتت میکردم که یهو حرکت کردیم..................
( بچه ها ویسگونم قاطی کرده به زور میشه چیزی اپ کرد)
۷.۶k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.