پارت ۲۴ : وقتی اومدید ایران ....
عمه بلقیس با عصبانیت گفت : چون شهراد من وقتی اومد خاستگاری گفت نه میخوام درس بخونم حالا اومد کره و یه تا شوهر پیدا کرده ماشالله نگو نپرس والاه پسر من ۰ی کم داشت هان چی کم داشت بد کرده بود شده بود خاطر خا دختر داییش هان بد کرده یود آیت دختره هرزه به جایی که العان توله ترو پس بندازه باید نوه منو بهدنیا می آورد نه بچه تورو میفهمی
جین : عمه خانم زندگی که زورکی نمیشه یشه ولی ببخشیدا اونقدر غیرت دارم که نزارم هر کس و ناگسی میرسه هرچی دهنش در بیاد بگه چون من شوهرشم
بعدشم با این رفتارای شما حتی اگه ا.ت زن من نمیشد واسه ی پسر شمه بود با این اخلاقتو که فرداش برمیگشت خونه
شما حق ندارید زن منو به مسخره بگیرید فهمیدید ( با جدیت )
عمه خانم : ماشالله توهم که شکفتی بعدشم غلط کرد دختره ی چش سفید وفتی اومدم خاستگاریش گفت نه
آقا ممد رضا : هی بلقیس الحق که ابلیسی
دخترم پاره ی تنم لیام بدم به پسره تو بعدشم اون روز من چیزی به این بچه نگفتم خودم گفتم نه فهمیدی چون نمیخواستم پسر بیلیقت تو بشه شوهر دخترم
شهراد : هی دایی با مادر من درست حرف بزن ( عربده )
علیرضا : هویی گاو نر مگه پا چه ی قرمز دیدی رم میکنی هان بابا ی من درست حرف بزن وگرنه شاخاتو میشکنم
شهراد ،: بیا ببینم چه غلطی میخوای بکنی
و دعواشون شروع شد پسراهممبخ آستن جدا شون کنن که بقیه ی داداشای شهراد ریخت روشون و خالا دعوا
و عمه خانم مثا موش رفته بود کنلر
ا.ت هم اون وسط یهو روی دسته خدیجه خانم بیهوش شد
خدیجه خانم باداد و گریه گفت : تمومش کنبد بچم از دستم رفت کههنهبرکشتنسمت خدیجه خانم و دیدت رنگ صورت ا.ت مثل گچ و لباش خشک خشک جین سریع برآید استایل بغلش کرد و گذاشتش تو ماشین و با خدیجه خانم به سمت بیمارستان راه افتادن
همه هم سریع پشت سرشون با ماشینشون رفتن همه روی صندلی نشسته بودن ا.ت توی بخش مراقبت های ویژه بود دکتر گفته بود از فشار عصبی و استرس بیهوش شده و اگه بهوش نیاد نه بچه زنده میمونه نه ا.ت
جین لا عصبانیت پاشد و رفت سمت شهراد و یقشو گرفت و گفت : دعا کن زنم عزیزترین کشم برگرده وگرنه خودم بادیتای خودم میکشمت
آقا ممدرضا هاشو رفت یما عمه خانم و گفت : همه این آتیش ها زیر گور توعه فهمیدی دفا کن بچم برگرده وگرنه کاری که نباید بکنم رو میکنمعمه بلقیس : ولا داداش پسر تو جنگ و شروع کرد چه به من اصلا ایشالله دخترت بمیره تز دستش راحت بشیم
جین : دهنتو ببند ( عربده )
جونگ کوک : هیونگ ترو خدا آروم باش
جین : چطور زنم داره زیر دستگاه جون میده بچم حرکت نمونه بعد این زنه همینجور داره حرف میزنه به خدا اگه اتفاقی واسشون بافته همشو از چشم تو میبنم
جین : عمه خانم زندگی که زورکی نمیشه یشه ولی ببخشیدا اونقدر غیرت دارم که نزارم هر کس و ناگسی میرسه هرچی دهنش در بیاد بگه چون من شوهرشم
بعدشم با این رفتارای شما حتی اگه ا.ت زن من نمیشد واسه ی پسر شمه بود با این اخلاقتو که فرداش برمیگشت خونه
شما حق ندارید زن منو به مسخره بگیرید فهمیدید ( با جدیت )
عمه خانم : ماشالله توهم که شکفتی بعدشم غلط کرد دختره ی چش سفید وفتی اومدم خاستگاریش گفت نه
آقا ممد رضا : هی بلقیس الحق که ابلیسی
دخترم پاره ی تنم لیام بدم به پسره تو بعدشم اون روز من چیزی به این بچه نگفتم خودم گفتم نه فهمیدی چون نمیخواستم پسر بیلیقت تو بشه شوهر دخترم
شهراد : هی دایی با مادر من درست حرف بزن ( عربده )
علیرضا : هویی گاو نر مگه پا چه ی قرمز دیدی رم میکنی هان بابا ی من درست حرف بزن وگرنه شاخاتو میشکنم
شهراد ،: بیا ببینم چه غلطی میخوای بکنی
و دعواشون شروع شد پسراهممبخ آستن جدا شون کنن که بقیه ی داداشای شهراد ریخت روشون و خالا دعوا
و عمه خانم مثا موش رفته بود کنلر
ا.ت هم اون وسط یهو روی دسته خدیجه خانم بیهوش شد
خدیجه خانم باداد و گریه گفت : تمومش کنبد بچم از دستم رفت کههنهبرکشتنسمت خدیجه خانم و دیدت رنگ صورت ا.ت مثل گچ و لباش خشک خشک جین سریع برآید استایل بغلش کرد و گذاشتش تو ماشین و با خدیجه خانم به سمت بیمارستان راه افتادن
همه هم سریع پشت سرشون با ماشینشون رفتن همه روی صندلی نشسته بودن ا.ت توی بخش مراقبت های ویژه بود دکتر گفته بود از فشار عصبی و استرس بیهوش شده و اگه بهوش نیاد نه بچه زنده میمونه نه ا.ت
جین لا عصبانیت پاشد و رفت سمت شهراد و یقشو گرفت و گفت : دعا کن زنم عزیزترین کشم برگرده وگرنه خودم بادیتای خودم میکشمت
آقا ممدرضا هاشو رفت یما عمه خانم و گفت : همه این آتیش ها زیر گور توعه فهمیدی دفا کن بچم برگرده وگرنه کاری که نباید بکنم رو میکنمعمه بلقیس : ولا داداش پسر تو جنگ و شروع کرد چه به من اصلا ایشالله دخترت بمیره تز دستش راحت بشیم
جین : دهنتو ببند ( عربده )
جونگ کوک : هیونگ ترو خدا آروم باش
جین : چطور زنم داره زیر دستگاه جون میده بچم حرکت نمونه بعد این زنه همینجور داره حرف میزنه به خدا اگه اتفاقی واسشون بافته همشو از چشم تو میبنم
۷.۵k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.