عشق ممنوعه پارت ۱۸
یادمه با مامانم و تهیونک رو تاب میشستیم و بابام تابو هل میداد منم چون میترسیدم میرفتم بغل تهیونگ ولی اون موقع ها نمیدونستم که قراره همچین اتفاقی بیوفته وگرنه هیچ وقت برای بار دوم نزدیکش نمیشدم مت اینجوری بهش آسیب بزنه...
یونجو: جیمین!(شوک و داد)
جیمین: با صدای یونجو به خودم اومدم ، تو اینجا چیکار میکنی؟
یونجو : نمیگی نگرانت میشم ؟ چرا گوشیتو خاموش کردی؟
جیمین : شارژم تموم شده ، از کجا فهمیدی اینجام؟
یونجو : برای چی میخوای بری ژاپن؟
جیمین : چی ؟ تو از کجا میدونی؟
یونجو : یکی از اشناهام تو فرودگاهه و گفت بلیط گرفتی ، چیزی شده؟
جیمین : (حتما نمیدونه رابطه بین ما چی بوده یا چی هست خوبه(تو دلش)) خب برای تفریح دیگه!
یونجو : خوبه نگران شدم ! کی برمیگردی؟
جیمین : ۱۰ روز یا نهایتا یک ماه .
یونجو : خوبه اگه کمک خواستی یا اونجا چیزی لازم داشتی حتما بهم زنگ بزن آشنا زیاد دارم تو ژاپن.
جیمین : مرسی ، خیلی بهم کمک کردید حتما جبران میکنم !(و بغلش کرد)
یونجو :خب منم دیگه برم ، مواظب خودت باش.
جیمین : تو هم همینطور .
( فردا ظهر )
جیمین: یه کوله پشتی کوچیک برداشتم و رفتم فرودگاه چون جای دیگه ای نداشتم حدودا یک ساعت مونده بود تا پرواز که از بلند گو صدام کردن ...
... : آقای پارک جیمین لطفا به قسمت گیت ها برید...(یه همچین چیزی😐)
جیمین : رفتم منتظر بودم ببینم کیه؟ که یکی از پشت کشیدم برگشتم دیدم.
کوک : کدوم گوری میری؟
جیمین : ولم کن ، به تو ربطی نداره!
کوک : نمیری ژاپن
جیمین : (محکم دستمو از دستش کشیدم و هولش دادم) جونکوک ، دیگه هیچی بین ما نیست چرا فک میکنی میتونی همه چیزو درست کنی ؟ یا برو یا زنگ میزنم به پلیس (داد)
( نزدیک پرواز بود باید میرفتم وگرنه جا میموندم )
... : آقا مشکلی پیش اومده؟
جیمین: (یه نگاه به کوک کردم) بله ، ایشون مزاحم من شدن
کوک : جیمین!(عصبی)
جیمین: میشه کمک کنید؟
... : حتما ، الان به حراست میگم.
جیمین: (با خودم گفتم اگه کمک بخوام خودش میره پلی انگار جدی جدی میخواست یه کاری کنه از پرواز جا بمونم که چند نفر اومدن و کشیدنش عقب ، هرچی مقاومت کرد تاثیری نداشت . منم عقب عقب رفتم ولی نگاهم به کوک بود، باید میرفتم ) همه چی تموم شده کوک ، دیگه بهم فک نکن من دیگه برنمیگردم ، نمیخوام ببینمت فک کن هیچ وقت منو ندیدی !(بلند)
کوک : ولم کنید عوضیا ! اون نباید بره ! اگه بره میمیره ، نه ولم کنید!(داد)
...
بلند گو: پرواز سئول به مقصد توکیو ۵ دقیقه پیش بلند شد ، سفر خوشی رو براشون آرزو مندیم ...
کوک : جیمیننن ! خطرناکه ! برگرد ! اون عوضیا نقششون اینه! ( تو تپه ی کنار فرودگاه بودم پرواز هواپیما رو که دیدم دل منم همراه همون پرواز رفت تو دل اسمون اون حرفای جیمین !دیگه برنمیگردم ، فراموشم کن ) عوضی چجوری اخه؟
جیمین:...
یونجو: جیمین!(شوک و داد)
جیمین: با صدای یونجو به خودم اومدم ، تو اینجا چیکار میکنی؟
یونجو : نمیگی نگرانت میشم ؟ چرا گوشیتو خاموش کردی؟
جیمین : شارژم تموم شده ، از کجا فهمیدی اینجام؟
یونجو : برای چی میخوای بری ژاپن؟
جیمین : چی ؟ تو از کجا میدونی؟
یونجو : یکی از اشناهام تو فرودگاهه و گفت بلیط گرفتی ، چیزی شده؟
جیمین : (حتما نمیدونه رابطه بین ما چی بوده یا چی هست خوبه(تو دلش)) خب برای تفریح دیگه!
یونجو : خوبه نگران شدم ! کی برمیگردی؟
جیمین : ۱۰ روز یا نهایتا یک ماه .
یونجو : خوبه اگه کمک خواستی یا اونجا چیزی لازم داشتی حتما بهم زنگ بزن آشنا زیاد دارم تو ژاپن.
جیمین : مرسی ، خیلی بهم کمک کردید حتما جبران میکنم !(و بغلش کرد)
یونجو :خب منم دیگه برم ، مواظب خودت باش.
جیمین : تو هم همینطور .
( فردا ظهر )
جیمین: یه کوله پشتی کوچیک برداشتم و رفتم فرودگاه چون جای دیگه ای نداشتم حدودا یک ساعت مونده بود تا پرواز که از بلند گو صدام کردن ...
... : آقای پارک جیمین لطفا به قسمت گیت ها برید...(یه همچین چیزی😐)
جیمین : رفتم منتظر بودم ببینم کیه؟ که یکی از پشت کشیدم برگشتم دیدم.
کوک : کدوم گوری میری؟
جیمین : ولم کن ، به تو ربطی نداره!
کوک : نمیری ژاپن
جیمین : (محکم دستمو از دستش کشیدم و هولش دادم) جونکوک ، دیگه هیچی بین ما نیست چرا فک میکنی میتونی همه چیزو درست کنی ؟ یا برو یا زنگ میزنم به پلیس (داد)
( نزدیک پرواز بود باید میرفتم وگرنه جا میموندم )
... : آقا مشکلی پیش اومده؟
جیمین: (یه نگاه به کوک کردم) بله ، ایشون مزاحم من شدن
کوک : جیمین!(عصبی)
جیمین: میشه کمک کنید؟
... : حتما ، الان به حراست میگم.
جیمین: (با خودم گفتم اگه کمک بخوام خودش میره پلی انگار جدی جدی میخواست یه کاری کنه از پرواز جا بمونم که چند نفر اومدن و کشیدنش عقب ، هرچی مقاومت کرد تاثیری نداشت . منم عقب عقب رفتم ولی نگاهم به کوک بود، باید میرفتم ) همه چی تموم شده کوک ، دیگه بهم فک نکن من دیگه برنمیگردم ، نمیخوام ببینمت فک کن هیچ وقت منو ندیدی !(بلند)
کوک : ولم کنید عوضیا ! اون نباید بره ! اگه بره میمیره ، نه ولم کنید!(داد)
...
بلند گو: پرواز سئول به مقصد توکیو ۵ دقیقه پیش بلند شد ، سفر خوشی رو براشون آرزو مندیم ...
کوک : جیمیننن ! خطرناکه ! برگرد ! اون عوضیا نقششون اینه! ( تو تپه ی کنار فرودگاه بودم پرواز هواپیما رو که دیدم دل منم همراه همون پرواز رفت تو دل اسمون اون حرفای جیمین !دیگه برنمیگردم ، فراموشم کن ) عوضی چجوری اخه؟
جیمین:...
۳.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.