رمان قلب سیاه🖤
رمان قلب سیاه🖤
Part9
#دیانا
اومدیم بریم بیرون که شایان جلوم سبز شد
شایان:بهبه دیانا خانم
دیانا : تو اینجا چیکار میکنی عوضی
شایان: هوی مرتیکه دستتو از دست نامزد من بکش
ارسلان: خفه شو دستت به دیانا بخوره ک*نت رو پاره میکنم
شایان :دیانا منتظر میمونم وسایلت رو جمع کنی بریم
دیانا: من با توی هرزه نمیام
شایان: چی میگ منو تو نامزدی هفته دیگ عقدمونه
دیانا: هه به همین خیال باش
ارسلان: دیانا بریم
دیانا : نیکااا بیا
نیکا: بل
دیانا: بریم
نیکا: محراشاد پانلئو بیاین بریم
شایان: کجا
دیانا: به تو چه
ارسلان: عزیزم بریم
دیانا: بریم
شایان: هعی کجا دیااانااا
ارسلان: هوی حیوون اسم دیانام رو به زبون نیار
از هتل رفتیم بیرون
هر کی سوار ماشین رلش شد
تو ماشین🚗
دیانا: ارسلان من میترسم
ارسلان: از جی
دیانا: شایان
ارسلان: نترس من کنارتم
دیانا: قول میدی
ارسلان: قول
رسیدیم کافی شاپ
هر کی کنار رلش نشست
محراب: من شیک میخام
مهشاد:من ایس پک شکلاتی
پانیذ : منم کیک بستنی
لئو:منم آب هویج بستنی
نیکا: منم شیک
متین: منم بستنی سنتی
دیانا: منم یخ در بهشت
بعد از خوردن🍡🍨🍦🥂
مهشاد: خب دیانا چ خبر شده؟
دیانا: نشستم کل ماجرا اون شبو گفتم و همین طور صبح
محراب :دیانا ممکنه شایان خطرناک باشه
ارسلان: من حواسم به دیانا هس
نیکا: بچه ها موندن ما اینجا بذا دیا تنها خطرناک نیس برا هممون چون شایان میدونه ما دوستای دیانا هسیم ممکنه دیانارو تهدید کنه...
لایک 20
کام 17
پیام هایی ناشناس شلوغ کنید ادامه رمان رو میذارم
Part9
#دیانا
اومدیم بریم بیرون که شایان جلوم سبز شد
شایان:بهبه دیانا خانم
دیانا : تو اینجا چیکار میکنی عوضی
شایان: هوی مرتیکه دستتو از دست نامزد من بکش
ارسلان: خفه شو دستت به دیانا بخوره ک*نت رو پاره میکنم
شایان :دیانا منتظر میمونم وسایلت رو جمع کنی بریم
دیانا: من با توی هرزه نمیام
شایان: چی میگ منو تو نامزدی هفته دیگ عقدمونه
دیانا: هه به همین خیال باش
ارسلان: دیانا بریم
دیانا : نیکااا بیا
نیکا: بل
دیانا: بریم
نیکا: محراشاد پانلئو بیاین بریم
شایان: کجا
دیانا: به تو چه
ارسلان: عزیزم بریم
دیانا: بریم
شایان: هعی کجا دیااانااا
ارسلان: هوی حیوون اسم دیانام رو به زبون نیار
از هتل رفتیم بیرون
هر کی سوار ماشین رلش شد
تو ماشین🚗
دیانا: ارسلان من میترسم
ارسلان: از جی
دیانا: شایان
ارسلان: نترس من کنارتم
دیانا: قول میدی
ارسلان: قول
رسیدیم کافی شاپ
هر کی کنار رلش نشست
محراب: من شیک میخام
مهشاد:من ایس پک شکلاتی
پانیذ : منم کیک بستنی
لئو:منم آب هویج بستنی
نیکا: منم شیک
متین: منم بستنی سنتی
دیانا: منم یخ در بهشت
بعد از خوردن🍡🍨🍦🥂
مهشاد: خب دیانا چ خبر شده؟
دیانا: نشستم کل ماجرا اون شبو گفتم و همین طور صبح
محراب :دیانا ممکنه شایان خطرناک باشه
ارسلان: من حواسم به دیانا هس
نیکا: بچه ها موندن ما اینجا بذا دیا تنها خطرناک نیس برا هممون چون شایان میدونه ما دوستای دیانا هسیم ممکنه دیانارو تهدید کنه...
لایک 20
کام 17
پیام هایی ناشناس شلوغ کنید ادامه رمان رو میذارم
۱۱.۸k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.