رمان
#رمان
دوست پسر مافیای من
#پارت۱
(تهیونگ+ ا.ت_ راوی ¥)
بیو ا.ت
(سلام اسم من ا.ت هست ۲۳ سالمه و زیاد کنجکاوم . کنجکاوی بیش از حد باعث شده بود چند بار تو دردسر بیوفتم . امروز قراره که با آیو و لیسا یه سر به جنگل بزنیم و بگردیم)
بیو تهیونگ
(سلام من کیم تهیونگم و عضو گروه مافیا هستم خونه من وسط جنگل هست برای اینکه به مکان کارم نزدیک هست امروز هم ماموریت دارم و زودتر باید برم به شهر)
_(از خونه رفتم بیرون و جلوی در نشستم و منتظر آیو و لیسا شدم . ۲۰ دقیقه گذشت ولی خبری ازشون نشد برای همین زنگ زدم به لیسا)
(لیسا~)
~الو ا.ت
_الو لیسا کدوم ... پوف کجایی؟
~ا.ت تو ترافیک گیر کردم
_خو آیو کجاست
~وایسا...عه ماشین پشتیمه چه باحال
_از دست شما دوتا ... پس من میرم جنگل بعد شما بیایین
~باوش خدافظ
_(تلفن و قطع کردن و رفتم تاکسی گرفتم و راه افتادم . وقتی رسیدم غروب شده بود و هنو لیسا و آیو نرسیده بودن. زنگ زدم و گفتن که ترافیک هنو تموم نشده)
+(از کلبه زدم بیرون و داشتم برای خودم چرخ میزدم که صدای شنیدم . یکی داشت حرف میزد تفنگ و از جیبم در آوردم و نزدیک صدا شدم...وقتی رسیدم به اون فرد پشت درخت قائم شدمو منتظر موندم که حرفش تموم شه)
_... ای بابا باشه خدافظ... ای تف تو این شانس یه تفریح میخواستیم بریما اه الان کجا بخوابم؟(داشتم میرفتم سمت یه کلبه ای که یهو یه نفر با اسلحه جلوم سبز شد)
_او حواست کجاست اینجا جای این طور بازیاست؟
+تو کی هستی و اینجا چیکار میکنی؟
_چیه فیلم برداریه؟دوربین مخفیه؟
+(یه تیر هوایی زدم و ساکت شد و دوباره سوال و پرسیدم)
_و واقعیه؟
+بهم میگی کی هستی یا یه گلوله تو سرت حروم کنم؟
_ب باشه م من ا.تم و اومده بودم اینجا تا دوستام تفریح کنیم
+... از کجا بفهمم از دشمنامون نیستی؟
_مگه شما چیکاره این؟
+...هیچ ولش کن (اسلحه رو آوردم پایین) از کِی اینجایی؟
_حدود ۱ ساعت میشه
+خوب الان که شبه نمیتونی برگردی بیا تو کلبه من امشب و بخواب بعد فردا برو
_نه ممنون من...
+(اسلحه رو دوباره آوردم بالا)گوش میدی یا گوش میدی؟
_ب باشه سخنی ندارم
_(جلو جلو رفتم تو کلبه و در و دیوار و نگاه کردم تهیونگ رفت اتاق و برام آماده کرد و خودش رفت بیرون)
+(جلوی در نشستم و منتظر شدم شب بشه و برم بخوابم)
¥پرش زمانی شب
+(بلند شدم و در رو باز کردم رفتم تو رفتن تو اتاق تا ا.ت رو ببینم ... نشستم کنار تختش و نگاش کردم...حالا ... ترشی نخوره کیوته...اوهوم چیز بلند شدم و رفتم بیرون رو تختم خوابیدم و پتو رو انداختم رو سرم)
¥پرش زمانی صبح
+(به زور چشامو باز کردم و پتو رو زدم کنار اومدم سمت در که صدای افتادن یه چیزی اومد . تفنگ و از جیبم در آوردم و آروم در و باز کردم ... پریدم وسط و با ا.ت رو به رو شدم که داشت تخم مرغ و میشکست)
_او صبح بخیر ببخشید بیدارت کردم گشنم بود
+آه تو بیدار کردن آدما ماهری
_امم...بازم ببخشید ... صبحانه میخوری ؟ زیاد درست کردم
+یه لقمه بده باید برم...نه تو باید بری
_باشه چشم
¥پرش زمانی بعد از صبحانه
_خوب ممنون از اینکه نزاشتی شب تو بیابون بخوابم
+دیگه برو اینقدر تشکر نکن منم دیرم شده
_باشه خدافظ
+(بدون خدافظی رفتم و پشت سرم و نگا نکردم )
_راستی...ببخشید امروز هم زدم فلکه شیر و باز کردم یادم رفت ببندم ... حالا خدافظ
+... ای شت تو روحت
_(دیدم رفتم )
¥پرش زمانی وقتی تهیونگ میرسه به سرکار
+(رفتم داخل و با بچه ها شروع کردیم به حرف زدن راجب ماموریتامون)
_(داشتم میرفتم شهر که نزدیکا شهر یه ساختمون بزرگ دیدیم که اسم نداشت...خوب....دوباره کنجکاویم گل کرد و رفتم تو ... کسی دم در نبود و از پله رفتم بالا پشت سرم و که نگاه کردم یه نفر دهنم و گرفت و برد منو تو به اتاق)
+(از پله ها داشتم میرفتم بالا که یکی از همکارا صدام کرد که بیام)
برای پارت بعد ۲۰ تا ۵۰ لایک :)
دوست پسر مافیای من
#پارت۱
(تهیونگ+ ا.ت_ راوی ¥)
بیو ا.ت
(سلام اسم من ا.ت هست ۲۳ سالمه و زیاد کنجکاوم . کنجکاوی بیش از حد باعث شده بود چند بار تو دردسر بیوفتم . امروز قراره که با آیو و لیسا یه سر به جنگل بزنیم و بگردیم)
بیو تهیونگ
(سلام من کیم تهیونگم و عضو گروه مافیا هستم خونه من وسط جنگل هست برای اینکه به مکان کارم نزدیک هست امروز هم ماموریت دارم و زودتر باید برم به شهر)
_(از خونه رفتم بیرون و جلوی در نشستم و منتظر آیو و لیسا شدم . ۲۰ دقیقه گذشت ولی خبری ازشون نشد برای همین زنگ زدم به لیسا)
(لیسا~)
~الو ا.ت
_الو لیسا کدوم ... پوف کجایی؟
~ا.ت تو ترافیک گیر کردم
_خو آیو کجاست
~وایسا...عه ماشین پشتیمه چه باحال
_از دست شما دوتا ... پس من میرم جنگل بعد شما بیایین
~باوش خدافظ
_(تلفن و قطع کردن و رفتم تاکسی گرفتم و راه افتادم . وقتی رسیدم غروب شده بود و هنو لیسا و آیو نرسیده بودن. زنگ زدم و گفتن که ترافیک هنو تموم نشده)
+(از کلبه زدم بیرون و داشتم برای خودم چرخ میزدم که صدای شنیدم . یکی داشت حرف میزد تفنگ و از جیبم در آوردم و نزدیک صدا شدم...وقتی رسیدم به اون فرد پشت درخت قائم شدمو منتظر موندم که حرفش تموم شه)
_... ای بابا باشه خدافظ... ای تف تو این شانس یه تفریح میخواستیم بریما اه الان کجا بخوابم؟(داشتم میرفتم سمت یه کلبه ای که یهو یه نفر با اسلحه جلوم سبز شد)
_او حواست کجاست اینجا جای این طور بازیاست؟
+تو کی هستی و اینجا چیکار میکنی؟
_چیه فیلم برداریه؟دوربین مخفیه؟
+(یه تیر هوایی زدم و ساکت شد و دوباره سوال و پرسیدم)
_و واقعیه؟
+بهم میگی کی هستی یا یه گلوله تو سرت حروم کنم؟
_ب باشه م من ا.تم و اومده بودم اینجا تا دوستام تفریح کنیم
+... از کجا بفهمم از دشمنامون نیستی؟
_مگه شما چیکاره این؟
+...هیچ ولش کن (اسلحه رو آوردم پایین) از کِی اینجایی؟
_حدود ۱ ساعت میشه
+خوب الان که شبه نمیتونی برگردی بیا تو کلبه من امشب و بخواب بعد فردا برو
_نه ممنون من...
+(اسلحه رو دوباره آوردم بالا)گوش میدی یا گوش میدی؟
_ب باشه سخنی ندارم
_(جلو جلو رفتم تو کلبه و در و دیوار و نگاه کردم تهیونگ رفت اتاق و برام آماده کرد و خودش رفت بیرون)
+(جلوی در نشستم و منتظر شدم شب بشه و برم بخوابم)
¥پرش زمانی شب
+(بلند شدم و در رو باز کردم رفتم تو رفتن تو اتاق تا ا.ت رو ببینم ... نشستم کنار تختش و نگاش کردم...حالا ... ترشی نخوره کیوته...اوهوم چیز بلند شدم و رفتم بیرون رو تختم خوابیدم و پتو رو انداختم رو سرم)
¥پرش زمانی صبح
+(به زور چشامو باز کردم و پتو رو زدم کنار اومدم سمت در که صدای افتادن یه چیزی اومد . تفنگ و از جیبم در آوردم و آروم در و باز کردم ... پریدم وسط و با ا.ت رو به رو شدم که داشت تخم مرغ و میشکست)
_او صبح بخیر ببخشید بیدارت کردم گشنم بود
+آه تو بیدار کردن آدما ماهری
_امم...بازم ببخشید ... صبحانه میخوری ؟ زیاد درست کردم
+یه لقمه بده باید برم...نه تو باید بری
_باشه چشم
¥پرش زمانی بعد از صبحانه
_خوب ممنون از اینکه نزاشتی شب تو بیابون بخوابم
+دیگه برو اینقدر تشکر نکن منم دیرم شده
_باشه خدافظ
+(بدون خدافظی رفتم و پشت سرم و نگا نکردم )
_راستی...ببخشید امروز هم زدم فلکه شیر و باز کردم یادم رفت ببندم ... حالا خدافظ
+... ای شت تو روحت
_(دیدم رفتم )
¥پرش زمانی وقتی تهیونگ میرسه به سرکار
+(رفتم داخل و با بچه ها شروع کردیم به حرف زدن راجب ماموریتامون)
_(داشتم میرفتم شهر که نزدیکا شهر یه ساختمون بزرگ دیدیم که اسم نداشت...خوب....دوباره کنجکاویم گل کرد و رفتم تو ... کسی دم در نبود و از پله رفتم بالا پشت سرم و که نگاه کردم یه نفر دهنم و گرفت و برد منو تو به اتاق)
+(از پله ها داشتم میرفتم بالا که یکی از همکارا صدام کرد که بیام)
برای پارت بعد ۲۰ تا ۵۰ لایک :)
۴.۱k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.