part⁴⁷
part⁴⁷
قرار در شرکت 🖇️
مامانم بود گوشی رو جواب دادم که با گریه شروع کرد حرف زدن از اونجایی که سونا رو بغل کرده بودم به وضوح صدای مامانم رو میشنید
(مامان تهیونگ=-)
-تهیونگ...(گریه)
ته:م..ما..مان....چی شده...چرا گریه میکنی(نگران)
-ک...و..ک..
ته:کوک چی؟
-کوک...و..لونا....تصادف کردن(گریه)
ته:چ...چی...
-سریع خودت و برسون بیمارستان آدرسش رو برات میفرستم
ته:ب..باشه
•قطع کرد•
بعد از اینکه مامانم تلفن و قطع کرد صدای هق هق سونا بلند شد....
سونا:تهیونگ....ح...ا...لا....چیکار کنیم....(گریه)
تهیونگ:سونا...آروم باش...الان میریم اونجا...خوب....الان سوار تاکسی میشیم...تو همینجا بمون
بوسه ای روی سرش گزاشتم و سریع به اون سمت خیابون دویدم....بعد چند دقیقه بالاخره یه ماشین وایستاد و سوارش شدیم بعد اینکه آدرس بیمارستان و گفتم به اون سمت حرکت کرد...
°چهل دقیقه بعد°
سریع از ماشین پیاده شدیم به سمت در ورودی بیمارستان حرکت کردیم مامانم و خاله جینهو(مامان لونا و سونا و جیمین) خارج از شهر بودن دیر تر میرسیدن...از اونجایی که سونا حالش زیاد خوب نبود به یکی از پرستار ها گفتم مراقبش باشه
ته:ببخشید
پرستار:بله بفرمایید
ته:جونگ کوک و لونا...
پرستار:اااا...بیمار های تصادفی رو میگین
ته:بله
پرستار:الان هر دو توی اتاق عمل هستن...و خوب از اونجایی که وضعشون وخیم بود مجبور شدیم بدون رضایت خانواده به اتاق عمل ببریمشون...شما چه نسبتی باهاشون دارین
ته:م..من بردار جئون جونگ کوکم و شوهر خواهر لونا
پرستار:میشه این فرم رضایت رو امضا کنید
تهیونگ:...باشه...الان جونگ کوک کجاست...کدوم طبقه است
(همه ی حرف های تهیونگ با استرس و نگرانیه)
پرستار:برادرتون طبقه ی دوم دارن عمل میشن...
تهیونگ:..م..مرسی
پرستار:جناب جئون
تهیونگ:بله
پرستار:حالتون خوبه میخواین فشارتون رو بگیرم
تهیونگ:ن..نه...خوبم
بعد سریع سمت آسانسور دویدم و وارد آسانسور شدم سریع دکمه ی طبقه ی دوم رو زدم...
ویو سونا
بعد اینکه اون پرستار ....از وضعیت جسمانیم مطمئن شد گذاشت برم تشکری کردم به سمت پذیرش حرکت کردم
سونا: ببخشید
پرستار:بله
سونا:لونا کجاست
پرستار:...شما چه نسبتی با این خانم دارید
سونا:خواهرشم...
پرستار:بزارین چک کنم...بله خانم کیم لونا... طبقه ی اول ته راه رو سمت چپ اتاق عمل هستن
سونا:چ..چی
پرستار:(سریع از روی صندلی بلند شد و سمت سونا رفت گرفتش تا مانع افتادنش بشه)حالتون خوبه
سونا:خو...بم میتونم راه برم...مرسی
پرستار:خواهش میکنم
ویو سونا
به سمت همون جایی که پرستار گفت رفتم وقتی به درش رسیدم روی یکی از صندلی ها نشستم و گوشیم رو از جیبم در آوردم شماره ی جیمین رو گرفتم بعد از چند تا بوق جواب داد
جیمین:الوووو...سلام خواهر عزیزم...چی شده بعد اینکه با تهیونگ جونت ازدواج کردی مارو فراموش کردی(با خنده)
سونا:ج..جیمین(با بغض)
جیمین:سونا چیزی شده حالت خوبه چرا بغض کردی(نگران)
سونا:لونا..
جیمین:لونا؟... اتفاقی واسش افتاده(نگران)
سونا:لونا و جونگ کوک تصادف کردن(گریه)
جیمین:چی کدوم بیمارستان...
سونا:بیمارستان... گوده...
جیمین:باشه ...باشه الان خودمو میرسونم...
بعد اینکه جیمین تلفن رو قطع کرد همچنان اونجا منتظر بودم...که یهو در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون سریع به سمتش حرکت کردم
(دکتر=+)
+همراه بیمار شمایین
سونا:بله عمل چطور پیش رفت حالش خوب میشه......
+متاسفم...ما همه ی تلاشمون رو کردیم ولی دیر به بیمارستان رسیدن
با شنیدن هر کلمه ای که دکتر میگفت سرم بیشتر گیج میرفت پاهام سست شده بود
سونا:چ..چی(گریه ی شدید)..بعد از گفتن همین یک کلمه روی زمین افتادم
دکتر:خانم حالتون خوبه....پرستار
سونا:نه..نه این حقیقت نداره.....مگه نه...
دکتر:متاسفم
اسکی ممنوع ❌
قرار در شرکت 🖇️
مامانم بود گوشی رو جواب دادم که با گریه شروع کرد حرف زدن از اونجایی که سونا رو بغل کرده بودم به وضوح صدای مامانم رو میشنید
(مامان تهیونگ=-)
-تهیونگ...(گریه)
ته:م..ما..مان....چی شده...چرا گریه میکنی(نگران)
-ک...و..ک..
ته:کوک چی؟
-کوک...و..لونا....تصادف کردن(گریه)
ته:چ...چی...
-سریع خودت و برسون بیمارستان آدرسش رو برات میفرستم
ته:ب..باشه
•قطع کرد•
بعد از اینکه مامانم تلفن و قطع کرد صدای هق هق سونا بلند شد....
سونا:تهیونگ....ح...ا...لا....چیکار کنیم....(گریه)
تهیونگ:سونا...آروم باش...الان میریم اونجا...خوب....الان سوار تاکسی میشیم...تو همینجا بمون
بوسه ای روی سرش گزاشتم و سریع به اون سمت خیابون دویدم....بعد چند دقیقه بالاخره یه ماشین وایستاد و سوارش شدیم بعد اینکه آدرس بیمارستان و گفتم به اون سمت حرکت کرد...
°چهل دقیقه بعد°
سریع از ماشین پیاده شدیم به سمت در ورودی بیمارستان حرکت کردیم مامانم و خاله جینهو(مامان لونا و سونا و جیمین) خارج از شهر بودن دیر تر میرسیدن...از اونجایی که سونا حالش زیاد خوب نبود به یکی از پرستار ها گفتم مراقبش باشه
ته:ببخشید
پرستار:بله بفرمایید
ته:جونگ کوک و لونا...
پرستار:اااا...بیمار های تصادفی رو میگین
ته:بله
پرستار:الان هر دو توی اتاق عمل هستن...و خوب از اونجایی که وضعشون وخیم بود مجبور شدیم بدون رضایت خانواده به اتاق عمل ببریمشون...شما چه نسبتی باهاشون دارین
ته:م..من بردار جئون جونگ کوکم و شوهر خواهر لونا
پرستار:میشه این فرم رضایت رو امضا کنید
تهیونگ:...باشه...الان جونگ کوک کجاست...کدوم طبقه است
(همه ی حرف های تهیونگ با استرس و نگرانیه)
پرستار:برادرتون طبقه ی دوم دارن عمل میشن...
تهیونگ:..م..مرسی
پرستار:جناب جئون
تهیونگ:بله
پرستار:حالتون خوبه میخواین فشارتون رو بگیرم
تهیونگ:ن..نه...خوبم
بعد سریع سمت آسانسور دویدم و وارد آسانسور شدم سریع دکمه ی طبقه ی دوم رو زدم...
ویو سونا
بعد اینکه اون پرستار ....از وضعیت جسمانیم مطمئن شد گذاشت برم تشکری کردم به سمت پذیرش حرکت کردم
سونا: ببخشید
پرستار:بله
سونا:لونا کجاست
پرستار:...شما چه نسبتی با این خانم دارید
سونا:خواهرشم...
پرستار:بزارین چک کنم...بله خانم کیم لونا... طبقه ی اول ته راه رو سمت چپ اتاق عمل هستن
سونا:چ..چی
پرستار:(سریع از روی صندلی بلند شد و سمت سونا رفت گرفتش تا مانع افتادنش بشه)حالتون خوبه
سونا:خو...بم میتونم راه برم...مرسی
پرستار:خواهش میکنم
ویو سونا
به سمت همون جایی که پرستار گفت رفتم وقتی به درش رسیدم روی یکی از صندلی ها نشستم و گوشیم رو از جیبم در آوردم شماره ی جیمین رو گرفتم بعد از چند تا بوق جواب داد
جیمین:الوووو...سلام خواهر عزیزم...چی شده بعد اینکه با تهیونگ جونت ازدواج کردی مارو فراموش کردی(با خنده)
سونا:ج..جیمین(با بغض)
جیمین:سونا چیزی شده حالت خوبه چرا بغض کردی(نگران)
سونا:لونا..
جیمین:لونا؟... اتفاقی واسش افتاده(نگران)
سونا:لونا و جونگ کوک تصادف کردن(گریه)
جیمین:چی کدوم بیمارستان...
سونا:بیمارستان... گوده...
جیمین:باشه ...باشه الان خودمو میرسونم...
بعد اینکه جیمین تلفن رو قطع کرد همچنان اونجا منتظر بودم...که یهو در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون سریع به سمتش حرکت کردم
(دکتر=+)
+همراه بیمار شمایین
سونا:بله عمل چطور پیش رفت حالش خوب میشه......
+متاسفم...ما همه ی تلاشمون رو کردیم ولی دیر به بیمارستان رسیدن
با شنیدن هر کلمه ای که دکتر میگفت سرم بیشتر گیج میرفت پاهام سست شده بود
سونا:چ..چی(گریه ی شدید)..بعد از گفتن همین یک کلمه روی زمین افتادم
دکتر:خانم حالتون خوبه....پرستار
سونا:نه..نه این حقیقت نداره.....مگه نه...
دکتر:متاسفم
اسکی ممنوع ❌
۵.۹k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.