*واقعا مردم یجوری شدن*
داستان ازین قراره که من با یکی به اسم فرشته دوست شده بودم و بیشتر شبیه به شیطان بود رفتاراش خلاصه که من اونو خیلی دوست داشتم ولی چون بهمنی بودم و همونطوری که بعضیا میدونن بهمنیا ابراز علاقه خیلی براشون سخته و با وجود اینکه خیلی خیلی دوستش داشتم برام سخت بود که این موضوع رو بهش بگم خلاصه که ولش الان همه چی اوکیه فقط چون ما همیشه سره چیز های مزخرف دعوا میکردیم من میزدم بلاکش میکردم و بهش هم گفته بودم من فقط وقتایی که عصبانیم میکنی بلاکت میکنم اونم گفت اوکی خلاصه اون همه چیو راجبم میدونه سنم روز تولدم شهرم لایف استایلم و... تقریبا همه چی ولی من این وسط جز اسمش هیچی دیگه رو نمیدونم حتی سن واقعیش جالب اینجاست که اونم با کلی اکانت فیک میومد ازم اسمم سنم شهرمو میپرسید و با اسم و سن فیک با اکانت های فیکش ازم درخواست دوستی میکرد و من چون میدونستم خودشه قبول میکردم خلاصه اگه اکانتشو بخواین بهتون میدم
۳.۵k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.