شاگرد انتقالی پارت 22 (طولانی)

ا/ت: ایول! ببین نقشه اینه!
سرم و رو نزدیکش کردم و نقشه رو توی گوشش گفتم.
ا/ت:باشه؟
چیفویو:باشه! بریم!
من و چیفویو از مهمونی خارج شدیم و سوار بر موتور چیفویو رفتیم ساعت تغریبا 11:30 دقیقه بود چیفویو منو جولوی آزمایشگاه لیا (خواهر بزرگترم ) پیاده کرد من وارد شدم همه جا پر از ظرف ها و بطری های ریز و درشت معجون بود با انواع مختلف رنگ ها بو ها و شکل ها وارد شدم لیا یک روپوش بلند آزمایشگاهی پوشیده بود و یک شلوار سیاه بلند و یک پیراهن قرمز هم به تن داشت
ا/ت: سلام آبجی!
لیا:سلام ا/ت!الان وقت ندارم! بعدا باهم حرف می زنیم!
ا/ت: نه اتفاقا یک کاری دارم که فقط تو از پس تو بر میاد!
لیا:باز دیگه می خوای چه دسته گلی به آب بدی؟
ا/ت: نه این یکی ضروریه!
لیا: همیشه همینو میگی! خب حالا چی می خوای؟
ا/ت: اون معجون خواب آور رو یادته؟ لوازمش دارم!
لیا: معجون خواب آور می خوای چیکار؟
ا/ت: لازمش دارم دیگههه!
لیا: هاه 😒 برات میارمش!
او رفت و کمی بعد با یک بطری کوچک که درون آن معجونی صورتی رنگ بود آورد و گفت.
____________________________________________
برای اینکه از نویسنده حمایت کنین و من هم انگیزه پیدا کنم بقیش رو بنویسم هم کامنت بنویسید هم لایک کنین! حداقل۲۰تا!