این روزها اگر چه به جز حرف عید نیست
این روزها اگر چه به جز حرف عید نیست
بی تو اگر بهار نیاید بعید نیست
با من چه کرد یک شبه دوری که برف هم
حتی شبیه موی سپیدم سپید نیست
از من چه انتظار به جز مرگ می رود
وقتی که در دلم نفسی هم امید نیست
خود را به دست موج سپردم که گم شوم
اما هنوز ساحل غم ناپدید نیست
روز جدایی است همه ماه و سال من
روز رسیدنم به تو در سررسید نیست
سال هزار و سیصد و دوری رسیده است
این سال اولیست که عیدم سعید نیست...
بی تو اگر بهار نیاید بعید نیست
با من چه کرد یک شبه دوری که برف هم
حتی شبیه موی سپیدم سپید نیست
از من چه انتظار به جز مرگ می رود
وقتی که در دلم نفسی هم امید نیست
خود را به دست موج سپردم که گم شوم
اما هنوز ساحل غم ناپدید نیست
روز جدایی است همه ماه و سال من
روز رسیدنم به تو در سررسید نیست
سال هزار و سیصد و دوری رسیده است
این سال اولیست که عیدم سعید نیست...
۱.۴k
۰۶ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.