part 34
جیمین:صبح با صدای هاری بیدار شدم داشت روی تخت من بالا پایین می پرید. گفتم
جیمین:هاری چته دایی جون
که وایساد از تخت یواشکی اومد پایین دستمو گرفت کشید گفت
هاری:بیا بریییم براط یه جیزی نشون می دهپ
جیمین:از تخت بلند شدم با هاری رفتم به اتاق که دیدم. لیا شوگا همو بغل کردن خوابیدن خیلی خوشحال شدم اونا رو بعد سال ها تو خوابم باشن کنار هم دیدم(منحرففففففف شید😀😊😊😊😀😀)
هاری:همو بقل کردن یسسسسسس
جیمین: شی شع یواش دیدم بریم بیدارشون نکنیم (یواش)
هاری:بِریممم☺
خلاصه رفتن مزاحما😧
شوگا:چشمام رو باز کردم .که دیدم هاری نیست لیا تو بغلمه یه لبخندی زدمو لپشو یواشکی بوسیدم(ببینید میگم لپ ها لب نه اوکی😉)
دیدم لیا داره تکون میخوره زود چشام رو بستم
(ها بریم سراغ لیا نویسنده هستم ها😂😂😂😂)
لیا:چشمام رو باز کردم که دیدم تو بغل شوگام یه لبخند رو لبم اومد .مثل یه پیشی خوابیده بود کیوت(بیدارهههههه😲😲😲😲😲)
نتونستم خودمو کنترل کنم لبم رو گذاشتم رو لبش میخواستم که لبمو بکشم شوگا لب مو به دندون گرفت مگه خواب نبود(نوچ)
اول همراهی نکردم ولی بعداً چشمام رو بستمهمراهی کردم .که شوگا روم خیمه زد ولی هنوز داشتیم همو میبوسیدم که جیمین در رو باز کرد اومد تو (بچه مزاحم😠😠😠)
زود شوگا رو از روم حل دادم به ن گفتم
لیا:ادبت کجاست چرا درو نمیزنی
جیمین:خنده
لیا:بالش رو برداشت به طرف جیمین پرت کرد گفت یا نخند
ولی جیمین با خنده در رو بست رفت
شوگا:لیا
لیا: یا تو مگه بیدار بودی
شوگا:اره
لیا:یعنی .....
شوگا:یعنی چی خنده
لیا:چرا منو بوسیدی ها
شوگا:یا اول خودت بوسیدی ها خنده
لیا:خنده داره ها
شوگا:اره خیلی
لیا:داره اداشو در میاره و خودش هم میخنده
لیا:داشتم خودم هم میخندیم که یهو یادم اومدم دارم من با شوگا میخندم. بعد خنده از لبم برداشتم به شوگا گفتم
لیا:من رفتم پایین تو هم بیا
شوگا:باشه .
که لیا رفت
شوگا:بعد چند سال خنده لیا رو دیدم خیلی خوشحال شدم. بعد یهو خنده از لب لیا پاک شد و گفت من میرم پایین تو هم بیا
کفشم رو پوشیدم کتم رو برداشتم رفتم پایین
پایین
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💜💜💜💜
جیمین:هاری چته دایی جون
که وایساد از تخت یواشکی اومد پایین دستمو گرفت کشید گفت
هاری:بیا بریییم براط یه جیزی نشون می دهپ
جیمین:از تخت بلند شدم با هاری رفتم به اتاق که دیدم. لیا شوگا همو بغل کردن خوابیدن خیلی خوشحال شدم اونا رو بعد سال ها تو خوابم باشن کنار هم دیدم(منحرففففففف شید😀😊😊😊😀😀)
هاری:همو بقل کردن یسسسسسس
جیمین: شی شع یواش دیدم بریم بیدارشون نکنیم (یواش)
هاری:بِریممم☺
خلاصه رفتن مزاحما😧
شوگا:چشمام رو باز کردم .که دیدم هاری نیست لیا تو بغلمه یه لبخندی زدمو لپشو یواشکی بوسیدم(ببینید میگم لپ ها لب نه اوکی😉)
دیدم لیا داره تکون میخوره زود چشام رو بستم
(ها بریم سراغ لیا نویسنده هستم ها😂😂😂😂)
لیا:چشمام رو باز کردم که دیدم تو بغل شوگام یه لبخند رو لبم اومد .مثل یه پیشی خوابیده بود کیوت(بیدارهههههه😲😲😲😲😲)
نتونستم خودمو کنترل کنم لبم رو گذاشتم رو لبش میخواستم که لبمو بکشم شوگا لب مو به دندون گرفت مگه خواب نبود(نوچ)
اول همراهی نکردم ولی بعداً چشمام رو بستمهمراهی کردم .که شوگا روم خیمه زد ولی هنوز داشتیم همو میبوسیدم که جیمین در رو باز کرد اومد تو (بچه مزاحم😠😠😠)
زود شوگا رو از روم حل دادم به ن گفتم
لیا:ادبت کجاست چرا درو نمیزنی
جیمین:خنده
لیا:بالش رو برداشت به طرف جیمین پرت کرد گفت یا نخند
ولی جیمین با خنده در رو بست رفت
شوگا:لیا
لیا: یا تو مگه بیدار بودی
شوگا:اره
لیا:یعنی .....
شوگا:یعنی چی خنده
لیا:چرا منو بوسیدی ها
شوگا:یا اول خودت بوسیدی ها خنده
لیا:خنده داره ها
شوگا:اره خیلی
لیا:داره اداشو در میاره و خودش هم میخنده
لیا:داشتم خودم هم میخندیم که یهو یادم اومدم دارم من با شوگا میخندم. بعد خنده از لبم برداشتم به شوگا گفتم
لیا:من رفتم پایین تو هم بیا
شوگا:باشه .
که لیا رفت
شوگا:بعد چند سال خنده لیا رو دیدم خیلی خوشحال شدم. بعد یهو خنده از لب لیا پاک شد و گفت من میرم پایین تو هم بیا
کفشم رو پوشیدم کتم رو برداشتم رفتم پایین
پایین
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💜💜💜💜
۱۳.۴k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.