پارت ۳۸ *My alpha*
تهیونگ نفس عمیقی کشید و رازی که چندین سال مجبور به پنهان کردنش بود رو به زبون اورد.
"درباره الفاهای خون واقعی چیزی شنیدی؟"
سولمین با تعجب جواب داد
"معلومه..اصیل زاده ها"
"چی دربارشون میدونی؟"
"فرزندان الهه..اصیل زاده ها..با قدرتای عجیبشون که برای حفظ عدالت میون گرگینه ها فرستاده شدن ..چند قرن پیش کشته شدن..گفتن با طلسم قویی که الفاهای معمولی و جادوگرا ایجاد کردن اجازه ندادن هیچ اصیل زاده ای متولد بشه..اونا خیلی قوی تر از الفاهای دیگه بودن.."
سولمین فکرش به همه جا رفت..به اینکه پدر تهیونگ الفا کیم یه اصیل زاده بود؟یا مادرش؟یا با یکی از اصیل زاده ها ارتباط داشت؟ولی غیر ممکنه اونا چند قرن پیش کشته شدن...فکرش به همه جا رفت به غیر از چیزی که قرار بود بشنوه.
"اونا کشته شدن ولی دوباره متولد شدن"
سولمین شوکه به تهیونگ نگاه کرد و گفت
"چی؟.."
اون از پدرش شنیده بود که حضور اصیل زاده ها به نفع الفاهای دیگه نیست و طبق قانونی که وجود داره بلافاصله بعد از شناسایی باید کشته بشن تا هیچ درگیریه دیگه ای میون پک ها به وجود نیاد...فقط به دلیل عدالت.
تهیونگ فقط سعی میکرد هر چه زود تر حرفی که میخواست رو بزنه قبل از اینکه منصرف بشه.
"سولی....چند قرنه گرگینه ها با اصیل زاده ها ملاقات نداشتن..نمیتونن شناساییشون کنن اونا فکر میکنن هنوز طلسم کار میکنه و هیچ اصیل زاده ای متولد نشده..پس هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره"
سولمین گیج شده بود خیلی گیج
"خب..خب مگه دوباره متولد شدن؟"
"من ی اصیل زادم هیچکس به غیر از چانیول از این خبر نداره سولی حتی اشتباهی ام نباید به کسی بگی.."
سولمین استرس بدی به سراغش اومد و رایحهی تندی که تولید میکرد کل فضای ماشین رو پر کرده بود.
میدونست تهیونگ با گفتن اینا میخواد به چی برسه ولی نمیخواست باور کنه..حتی فکر اینکه تهیونگ برای حفظ عدالت کشته بشه نه تنها نیمهی گرگشو پریشون میکرد بلکه قلبشم به درد میاورد
"یه حس بدی نسبت به این اتاقت دارم"
وارد اتاق تهیونگ شدن و سولمین گفت و به سمت کمد تهیونگ رفت و خیلی عادی یکی از لباسای اور سایز تهیونگ رو برداشت و لباسایی که پوشیده بود رو از تنش در اورد و همونطور که به انعکاس تصویر خودش توی ایینه نگاه میکرد غر زد..
"تو الفای این پکی چرا نباید کنار جفتت تو یه خونهی بزرگ زندگی کنی؟"
"درباره الفاهای خون واقعی چیزی شنیدی؟"
سولمین با تعجب جواب داد
"معلومه..اصیل زاده ها"
"چی دربارشون میدونی؟"
"فرزندان الهه..اصیل زاده ها..با قدرتای عجیبشون که برای حفظ عدالت میون گرگینه ها فرستاده شدن ..چند قرن پیش کشته شدن..گفتن با طلسم قویی که الفاهای معمولی و جادوگرا ایجاد کردن اجازه ندادن هیچ اصیل زاده ای متولد بشه..اونا خیلی قوی تر از الفاهای دیگه بودن.."
سولمین فکرش به همه جا رفت..به اینکه پدر تهیونگ الفا کیم یه اصیل زاده بود؟یا مادرش؟یا با یکی از اصیل زاده ها ارتباط داشت؟ولی غیر ممکنه اونا چند قرن پیش کشته شدن...فکرش به همه جا رفت به غیر از چیزی که قرار بود بشنوه.
"اونا کشته شدن ولی دوباره متولد شدن"
سولمین شوکه به تهیونگ نگاه کرد و گفت
"چی؟.."
اون از پدرش شنیده بود که حضور اصیل زاده ها به نفع الفاهای دیگه نیست و طبق قانونی که وجود داره بلافاصله بعد از شناسایی باید کشته بشن تا هیچ درگیریه دیگه ای میون پک ها به وجود نیاد...فقط به دلیل عدالت.
تهیونگ فقط سعی میکرد هر چه زود تر حرفی که میخواست رو بزنه قبل از اینکه منصرف بشه.
"سولی....چند قرنه گرگینه ها با اصیل زاده ها ملاقات نداشتن..نمیتونن شناساییشون کنن اونا فکر میکنن هنوز طلسم کار میکنه و هیچ اصیل زاده ای متولد نشده..پس هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره"
سولمین گیج شده بود خیلی گیج
"خب..خب مگه دوباره متولد شدن؟"
"من ی اصیل زادم هیچکس به غیر از چانیول از این خبر نداره سولی حتی اشتباهی ام نباید به کسی بگی.."
سولمین استرس بدی به سراغش اومد و رایحهی تندی که تولید میکرد کل فضای ماشین رو پر کرده بود.
میدونست تهیونگ با گفتن اینا میخواد به چی برسه ولی نمیخواست باور کنه..حتی فکر اینکه تهیونگ برای حفظ عدالت کشته بشه نه تنها نیمهی گرگشو پریشون میکرد بلکه قلبشم به درد میاورد
"یه حس بدی نسبت به این اتاقت دارم"
وارد اتاق تهیونگ شدن و سولمین گفت و به سمت کمد تهیونگ رفت و خیلی عادی یکی از لباسای اور سایز تهیونگ رو برداشت و لباسایی که پوشیده بود رو از تنش در اورد و همونطور که به انعکاس تصویر خودش توی ایینه نگاه میکرد غر زد..
"تو الفای این پکی چرا نباید کنار جفتت تو یه خونهی بزرگ زندگی کنی؟"
۴۸.۳k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.