𝙿𝙰𝚁𝚃 ³⁸
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
بعد از قطع تماس ا/ت گوشیشو از دست جیمین گرفت و با چهره ناراحت داشت از اتاق میومد بیرون که جیمین دستشو گرفت و کشید سمت خودش.
جیمین: چیزی شده ا/ت؟
ا/ت: جیم مامانم فردا داره برمیگرده و من از این به بعد چجوری تو چشماش نگا کنم.
جیمین: درستش میکنیم باهم
ا/ت: ولی آخه چجوری
جیمین: من باهاشون صحبت میکنم
ا/ت: ولی مامانم قلبش میشکنه
جیمین: اول با پدرم صحبت میکنم ، اون میتونه کمکمون کنه
ا/ت: امید وارم
◆◇◇◇◇◇◆
فردا ساعت ۸ صبح....
جیمین: ا/ت...ا/ت چاگی بیدار شو باید بریم فرود گاه سات ۱۰ هواپیما میشینه.
ا/ت: باشه...الان پا میشم
بلند شد و با یه دوش کوتا روزشو شروع کرد ، بعد از حموم حاظر شد ساعت ۹ بود که از اتاق اومد بیرون و..
ا/ت: من حاظرم
جیمین: بیا صبونه بخور که بریم
راوی: بعد خوردن یکم صبونه از خونه اومدن بیرون و سوار ماشین شدن و حرکت کردن سمت فرود گاه.
*فرود گاه*
رو صندلی های انتظار نشسته بودن که اطلاعات فرود گاه اسم پروازشونو سرچ کرو
"پرواز ۷۱۴ از مبدا فرانسه به مقصد کره به زمین نشست"
ا/ت: فک کنم اونا باشن
جیمین: آره درسته خودشونن
راوی: ا/ت تا مامانشو دید سریع دویید سمتش و بغلش کرد.
ا/ت: دلم برات تنگ شده بود.
هلن: منم همین طور عزیز دلم.
ا/ت: سلام (روبه آقای پارک)
آقای پارک: سلام دخترم ، خوبی
ا/ت: ممنون
جیمین: سلام
آقای پارک: سلام پسرم خوبی (بغلش کرد)
جیمین: ممنون ، شما خوبی (روبه هلن)
هلن: ممون خوبم
جیمین: خسته این بهتره بریم خونه ادامه حرفامونو اونجا بزنیم
آقای پارک: درسته بریم
◆◇◇◇◇◇◆
"خونه"
هلن: اخیششش ، هیجا مثل خونه خود آدم نمیشه.
جیمین: حتما خسته ای میخوای یه دوش بگیر بعدش یکم بخواب تا شام آمادشه
ا/ت: اوهوم راست میگه
هلن: اممم...باشه
جیمین: پدر میشه یکم باهاتون صحبت کنم البته اگه خسته نیستید.
ا/ت: ج..جیمین شی
آقای پارک: بله پسرم ، میشنوم
جیمین: میشه بریم اتاق؟
راوی: جیمین یه نگاه به ا/ت کرد و با پدرش رفتن سمت اتاق تا باهم صحبت کنن.
◆◇◇◇◇◇◆
"اتاق"
آقای پارک: خب پسرم بگو
جیمین: راستش میخوام یه بار برای همیشه از اون چی که حقمه دفاع کنم
+منظورتو نمیفهمم
جیمین: دیگه نمی خوام برام تصمیم بگیری میخوام از این به بعد خودم مسئول کارای خودم باشم
+واضح حرف بزن پسر
جیمین: من...من عاشق شدم بابا...میخوام که درکم کنی و بزاری با دختری که دوسش دارم زندگی کنم .. تو واقعا مثل یه پدر واقعی برام بودی اون موقع که من فقط ۵ سالم بود و تو شمال مادرمو از دست دادم تو کمکم کردی و منو به جنوب آوردی.
منو ا/ت....
با سنگینی دستی که تو صورتش خورد حرفش قطع شد و با نتونستن حفظ تعادلش به زمین افتاد....
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
بعد از قطع تماس ا/ت گوشیشو از دست جیمین گرفت و با چهره ناراحت داشت از اتاق میومد بیرون که جیمین دستشو گرفت و کشید سمت خودش.
جیمین: چیزی شده ا/ت؟
ا/ت: جیم مامانم فردا داره برمیگرده و من از این به بعد چجوری تو چشماش نگا کنم.
جیمین: درستش میکنیم باهم
ا/ت: ولی آخه چجوری
جیمین: من باهاشون صحبت میکنم
ا/ت: ولی مامانم قلبش میشکنه
جیمین: اول با پدرم صحبت میکنم ، اون میتونه کمکمون کنه
ا/ت: امید وارم
◆◇◇◇◇◇◆
فردا ساعت ۸ صبح....
جیمین: ا/ت...ا/ت چاگی بیدار شو باید بریم فرود گاه سات ۱۰ هواپیما میشینه.
ا/ت: باشه...الان پا میشم
بلند شد و با یه دوش کوتا روزشو شروع کرد ، بعد از حموم حاظر شد ساعت ۹ بود که از اتاق اومد بیرون و..
ا/ت: من حاظرم
جیمین: بیا صبونه بخور که بریم
راوی: بعد خوردن یکم صبونه از خونه اومدن بیرون و سوار ماشین شدن و حرکت کردن سمت فرود گاه.
*فرود گاه*
رو صندلی های انتظار نشسته بودن که اطلاعات فرود گاه اسم پروازشونو سرچ کرو
"پرواز ۷۱۴ از مبدا فرانسه به مقصد کره به زمین نشست"
ا/ت: فک کنم اونا باشن
جیمین: آره درسته خودشونن
راوی: ا/ت تا مامانشو دید سریع دویید سمتش و بغلش کرد.
ا/ت: دلم برات تنگ شده بود.
هلن: منم همین طور عزیز دلم.
ا/ت: سلام (روبه آقای پارک)
آقای پارک: سلام دخترم ، خوبی
ا/ت: ممنون
جیمین: سلام
آقای پارک: سلام پسرم خوبی (بغلش کرد)
جیمین: ممنون ، شما خوبی (روبه هلن)
هلن: ممون خوبم
جیمین: خسته این بهتره بریم خونه ادامه حرفامونو اونجا بزنیم
آقای پارک: درسته بریم
◆◇◇◇◇◇◆
"خونه"
هلن: اخیششش ، هیجا مثل خونه خود آدم نمیشه.
جیمین: حتما خسته ای میخوای یه دوش بگیر بعدش یکم بخواب تا شام آمادشه
ا/ت: اوهوم راست میگه
هلن: اممم...باشه
جیمین: پدر میشه یکم باهاتون صحبت کنم البته اگه خسته نیستید.
ا/ت: ج..جیمین شی
آقای پارک: بله پسرم ، میشنوم
جیمین: میشه بریم اتاق؟
راوی: جیمین یه نگاه به ا/ت کرد و با پدرش رفتن سمت اتاق تا باهم صحبت کنن.
◆◇◇◇◇◇◆
"اتاق"
آقای پارک: خب پسرم بگو
جیمین: راستش میخوام یه بار برای همیشه از اون چی که حقمه دفاع کنم
+منظورتو نمیفهمم
جیمین: دیگه نمی خوام برام تصمیم بگیری میخوام از این به بعد خودم مسئول کارای خودم باشم
+واضح حرف بزن پسر
جیمین: من...من عاشق شدم بابا...میخوام که درکم کنی و بزاری با دختری که دوسش دارم زندگی کنم .. تو واقعا مثل یه پدر واقعی برام بودی اون موقع که من فقط ۵ سالم بود و تو شمال مادرمو از دست دادم تو کمکم کردی و منو به جنوب آوردی.
منو ا/ت....
با سنگینی دستی که تو صورتش خورد حرفش قطع شد و با نتونستن حفظ تعادلش به زمین افتاد....
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
۲۰.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.