خط قرمز پارت ۱۲
رسیدیم
رفتیم داخل ، لباسامونو عوض کردیم ، منم رفتم میز رو آماده کنم، که باز آیلین اومد اذیت کنه
آیلین: به سارینا خانم
سارینا: آیلین... دوباره شروع نکن
آیلین: چیه فقط میخوام بدونم ، باهاش ازدواج کردی... اینجوری با لذت براش غذا درست میکنی
سارینا: آیلیننن( جوری بلند بود که ثنا اومد)
ثنا: چه خبرتونه، باز سر چی دارین همدیگر رو میکشین
سارینا: این باز تیکه میندازه
آیلین:دروغ میگه فقط ازش سوال پرسیدم
از زبان نویسنده: انگار که دوتا پچه ی پنچ ساله سر یه عروسک دعوا گرفتن
ثنا: خیله خوب ، زود میز رو آماده کنید باید زود بخوابیم فردا کار داریم
میزو آماده کردن ، خوردن، جمع کردن
فردا صبح ویو سارینا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم
رفتم کارای مربوط انجام دادم ، و رفتم میز صبحونه رو آماده کنم، تو این فکر بودم که جونگ کوک گفته بود یه مهمون هست اما هیچ زنگی بهم نزد که قرار بریم درسته گفته بود سه هفته بعد ولی هنوز ذهنم درگیر تو فکر بودم که دخترا اومدن، نشستیم سر میز و صبحونه خوردیم، بینمون سکوت بود که من گفتم
سارینا: بعد از صبحونه میریم آرایشگاه
آیلین و ثنا:باشه
صبحونه تموم شد و رفتیم آرایشگاه کارمون خیلی طول کشید و الان ساعت: چهاره و ما باید ۴:۳۰ اونجا باشیم چون از اونجایی که ساعت ۱۲ رسیدیم آرایشگاه الان نیم ساعت برای رسیدن وقت داریم حالا لباسامونو عوض کردیم و راه افتادیم سر ساعت رسیدیم جشن تازه شروع شد که دیدم جونگ کوک با اکیپش اومد داشت میرفت که یه چشمکی زد بعد مدیر اومد و سخنرانی کرد خلاصه فارغالتحصیل شدیم
شرمنده تازه تکالیفمو حل کردم، حوصله نداشتم ادامشو بعدا میزارم
رفتیم داخل ، لباسامونو عوض کردیم ، منم رفتم میز رو آماده کنم، که باز آیلین اومد اذیت کنه
آیلین: به سارینا خانم
سارینا: آیلین... دوباره شروع نکن
آیلین: چیه فقط میخوام بدونم ، باهاش ازدواج کردی... اینجوری با لذت براش غذا درست میکنی
سارینا: آیلیننن( جوری بلند بود که ثنا اومد)
ثنا: چه خبرتونه، باز سر چی دارین همدیگر رو میکشین
سارینا: این باز تیکه میندازه
آیلین:دروغ میگه فقط ازش سوال پرسیدم
از زبان نویسنده: انگار که دوتا پچه ی پنچ ساله سر یه عروسک دعوا گرفتن
ثنا: خیله خوب ، زود میز رو آماده کنید باید زود بخوابیم فردا کار داریم
میزو آماده کردن ، خوردن، جمع کردن
فردا صبح ویو سارینا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم
رفتم کارای مربوط انجام دادم ، و رفتم میز صبحونه رو آماده کنم، تو این فکر بودم که جونگ کوک گفته بود یه مهمون هست اما هیچ زنگی بهم نزد که قرار بریم درسته گفته بود سه هفته بعد ولی هنوز ذهنم درگیر تو فکر بودم که دخترا اومدن، نشستیم سر میز و صبحونه خوردیم، بینمون سکوت بود که من گفتم
سارینا: بعد از صبحونه میریم آرایشگاه
آیلین و ثنا:باشه
صبحونه تموم شد و رفتیم آرایشگاه کارمون خیلی طول کشید و الان ساعت: چهاره و ما باید ۴:۳۰ اونجا باشیم چون از اونجایی که ساعت ۱۲ رسیدیم آرایشگاه الان نیم ساعت برای رسیدن وقت داریم حالا لباسامونو عوض کردیم و راه افتادیم سر ساعت رسیدیم جشن تازه شروع شد که دیدم جونگ کوک با اکیپش اومد داشت میرفت که یه چشمکی زد بعد مدیر اومد و سخنرانی کرد خلاصه فارغالتحصیل شدیم
شرمنده تازه تکالیفمو حل کردم، حوصله نداشتم ادامشو بعدا میزارم
۴.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.