رز وحشی... فیک تهیونگ
پارت:16
اون شب با دیدن کبودیای بدنت یاد مادرم افتادم
اون هم همیشه بدنش کبود بود
همیشه دردش رو از من پنهون میکرد اما من از همه چیز خبر داشتم
برام دیدنش سخت بود کسی رو ک همه جوره باهاش میساخت اونو عذاب میداد و میرنجوند
گرچه با کشتن خودش منو تنها کرد
اما تونست خودش رو نجات بده و برگرد ب جایی ک بهش تعلق داشت"بهشت"
اون ی فرشته بود اما گیر ی شیطان افتاده بود
برام جالب بود ک اون واقعا پدرش رو یک شیطان میدید و وقتی ازش حرف میزد دستاش رو مشت میکرد
+اون مرد نباید سکته میکرد من میخاستم خودم اونو بکشم
اونو عذاب بدم همونجور ک مادرم رو عذاب داد
همیشه با احساسات بقیه بازی کردم و عذابشون دادم
تا بقیه هم اون حسی ک مادرم داشت رو تجربه کنن ک بفهمن دوست داشتن کسی ک احساسی نسبت بهشون نداره و فقط باهاشون بازی میکنه چطوریه!
تا اینکه ی روز تورو دیدم!
داشتی با دوستت درمورد پدرت حرف میزدی درمورد اینکه بعد از مرگ مادرت چقدر عوض شده بود و چ بلایی ب سر تو میاورد
اون شب اون نمایش رو راه انداختم تا بتونم تورو بیارم پیش خودم اما،
اما قرار نبود عاشقت بشم فقط میخاستم بهت کمک کنم تا زندگی کنی
اما الان همون بلاهایی ک ب سر بقیه در اوردم داره ب سر خودم میاد
الان نوبت منه ک دوست داشته باشم اما دوسم نداشته باشم
من تورو میخام اما تو فقط دلت برای من میسوزه
اون فقط ی پسر بچه بود! فقط ی پسر بچه ک بچگیه بدی داشته و نتونسته عشق ورزیدن و دوست داشتن رو یاد بگیره و همین باعث میشد ک احساس کمبود کنه و خشمگین بشه و از من میخاست بهش یاد بدم ک چطوری عاشق باشه در صورتی ک من خودم هم چیز زیادی از عشق نمیدونستم چون هیچوقت وقتی برای این کار نداشتم اصلا نفهمیدم بچگیم چطوری گذشت چشم روی هم گذاشتم دیدم توی بچگیم ی ادم بزرگم
دستش رو گرفتم و با اون یکی دستم صورتش رو لمس کردم و با انگشت شستم اشکاشو پاک کردم
-من کنارتم باشه
به دستم نگاه کرد و گرفتم به لبهاش نزدیک کرد و بوسه ای ب دستم زد اما ناگهان نگاهش رو دستم قفل شد
+ا.این..زخم..جا.ی..
-من میدونم مادرت چ حسی داشته تنهایی
-بعضی وقتا فقط این کار از دستت بر میاد تا برای خودت انجام بدی
-هروقت یکی خودکشی میکنه و نمیمیری یکی رو داره ک بهش بگه...ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۵۰
کامنت:۱۵۰"😐یونو!؟
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
اون شب با دیدن کبودیای بدنت یاد مادرم افتادم
اون هم همیشه بدنش کبود بود
همیشه دردش رو از من پنهون میکرد اما من از همه چیز خبر داشتم
برام دیدنش سخت بود کسی رو ک همه جوره باهاش میساخت اونو عذاب میداد و میرنجوند
گرچه با کشتن خودش منو تنها کرد
اما تونست خودش رو نجات بده و برگرد ب جایی ک بهش تعلق داشت"بهشت"
اون ی فرشته بود اما گیر ی شیطان افتاده بود
برام جالب بود ک اون واقعا پدرش رو یک شیطان میدید و وقتی ازش حرف میزد دستاش رو مشت میکرد
+اون مرد نباید سکته میکرد من میخاستم خودم اونو بکشم
اونو عذاب بدم همونجور ک مادرم رو عذاب داد
همیشه با احساسات بقیه بازی کردم و عذابشون دادم
تا بقیه هم اون حسی ک مادرم داشت رو تجربه کنن ک بفهمن دوست داشتن کسی ک احساسی نسبت بهشون نداره و فقط باهاشون بازی میکنه چطوریه!
تا اینکه ی روز تورو دیدم!
داشتی با دوستت درمورد پدرت حرف میزدی درمورد اینکه بعد از مرگ مادرت چقدر عوض شده بود و چ بلایی ب سر تو میاورد
اون شب اون نمایش رو راه انداختم تا بتونم تورو بیارم پیش خودم اما،
اما قرار نبود عاشقت بشم فقط میخاستم بهت کمک کنم تا زندگی کنی
اما الان همون بلاهایی ک ب سر بقیه در اوردم داره ب سر خودم میاد
الان نوبت منه ک دوست داشته باشم اما دوسم نداشته باشم
من تورو میخام اما تو فقط دلت برای من میسوزه
اون فقط ی پسر بچه بود! فقط ی پسر بچه ک بچگیه بدی داشته و نتونسته عشق ورزیدن و دوست داشتن رو یاد بگیره و همین باعث میشد ک احساس کمبود کنه و خشمگین بشه و از من میخاست بهش یاد بدم ک چطوری عاشق باشه در صورتی ک من خودم هم چیز زیادی از عشق نمیدونستم چون هیچوقت وقتی برای این کار نداشتم اصلا نفهمیدم بچگیم چطوری گذشت چشم روی هم گذاشتم دیدم توی بچگیم ی ادم بزرگم
دستش رو گرفتم و با اون یکی دستم صورتش رو لمس کردم و با انگشت شستم اشکاشو پاک کردم
-من کنارتم باشه
به دستم نگاه کرد و گرفتم به لبهاش نزدیک کرد و بوسه ای ب دستم زد اما ناگهان نگاهش رو دستم قفل شد
+ا.این..زخم..جا.ی..
-من میدونم مادرت چ حسی داشته تنهایی
-بعضی وقتا فقط این کار از دستت بر میاد تا برای خودت انجام بدی
-هروقت یکی خودکشی میکنه و نمیمیری یکی رو داره ک بهش بگه...ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۵۰
کامنت:۱۵۰"😐یونو!؟
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۹.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.