پارت◇¹⁵
اروم اومد کنارم نشست ...بعد چن ثانیه دست گرمشو گذاشت روی دستم ...
مامان:تهیونگ...عزیزم ..حرفمو درک کن من نمی تونم بزارم دستی دستی خودت و بدبخت کنی ...من میخوام بچه تو ارباب بعدی این عمارت باشه حرفم و میفهمی؟...هوم؟؟
بی هوا سرمو تکون دادم که یه لبخندی از شادی زد...تو خیلی عاقلی برعکس اون داداشت که با احساسات تصمیم میگ..
تهیونگ:مامان لطفا درمورد جین درست صحبت کن
یه خنده ای کرد و گفت:اه...خیلی خب نمیخوام روزم و با حرف زدن در مورد اون بگذرونم ..
دهنم و باز کردم که یه چیزی بگم که سریع گفت:بسه دیگ....حالا بگو ببینم کسی و داری
تهیونگ:اهههه...من چی میگم شما چی میگین
اروم اومد کنارم نشست ...بعد چن ثانیه دست گرمشو گذاشت روی دستم ...
مامان:تهیونگ...عزیزم ..حرفمو درک کن من نمی تونم بزارم دستی دستی خودت و بدبخت کنی ...من میخوام بچه تو ارباب بعدی این عمارت باشه حرفم و میفهمی؟...هوم؟؟
بی هوا سرمو تکون دادم که یه لبخندی از شادی زد...تو خیلی عاقلی برعکس اون داداشت که با احساسات تصمیم میگ..
تهیونگ:مامان لطفا درمورد جین درست صحبت کن
یه خنده ای کرد و گفت:اه...خیلی خب نمیخوام روزم و با حرف زدن در مورد اون بگذرونم ..خب حالا که قبول کردی دوست دارم که ...یه دختری و بگیری که بعد از طلاق اویزونت نباشه
با گیجی گفتم:کی؟
مامان:یکی از همین ندیمه ها..
رسما دیگ مخم داشت هنگمیکرد من ....ارباب زاده بیام یه کلفت و زنم کنم
حرفمو به زبون اوردم که گفت:این بهتره چون یه جورایی خطری برات نداره ...نمی تونه کاری کنه ...عشقیم وجود نداره حواستو جم...
یه خنده ای کردم و پریدم تو حرفش :دیگ واقعا غیر ممکنه ...من عاشق یه کلفت بشم برو
مامانم یه خنده از رضایت کرد
مامان:خیل خب ...حالا که بالاخره بعد عمری قبول کردی به خانم چان میسپرم کارا رو انجام بده
با اینکه بازم مخالف بودم اما سرم و تکون دادم ..نمی تونستم مخالف کنم همه حرفاش حقیقت بود ...ولی چه ایرادی داره ارباب اینده از جین باشه ؟؟؟..هوف از سر کلافگی کشیدم و پاشدم رفتم تو اتاقم ..
ا/ت ویو
داشتم تو باغ قدم میزدم و به حرف های جین فکر میکردم...اون....اون خیلی اذیت شده ..نمی دونم چرا ولی با تمام وجود درکش میکنم...شاید چون منم پدر و مادرم و از دست دادم ...با فکرشون بغض گلوم چنگ زد ..سرم وبالا گرفتم و چند بار پلک زدم که اشکی که تو چشم جمع شد و پس بزنم ...هوففف بهتره برم داخل ...رفتم و دستگیره در و فشار دادم و رفتم تو اروم پشتم در و بستم ...یه نگاهی به سالن کردم کسی توش نبود ...بخیال بهشون رفتم کارامو شروع کردم ...
خسته خسته رفتم سمت اتاق تا سرم و روی بالشت گذاشتم خوابم برد ...
با تکون دستی از خواب بیدار شدم ...اههه...این دیگ کیه زیر لب اول به خودن بعد به اون فحش میدادم...
ادامه پارت بعد❤
مامان:تهیونگ...عزیزم ..حرفمو درک کن من نمی تونم بزارم دستی دستی خودت و بدبخت کنی ...من میخوام بچه تو ارباب بعدی این عمارت باشه حرفم و میفهمی؟...هوم؟؟
بی هوا سرمو تکون دادم که یه لبخندی از شادی زد...تو خیلی عاقلی برعکس اون داداشت که با احساسات تصمیم میگ..
تهیونگ:مامان لطفا درمورد جین درست صحبت کن
یه خنده ای کرد و گفت:اه...خیلی خب نمیخوام روزم و با حرف زدن در مورد اون بگذرونم ..
دهنم و باز کردم که یه چیزی بگم که سریع گفت:بسه دیگ....حالا بگو ببینم کسی و داری
تهیونگ:اهههه...من چی میگم شما چی میگین
اروم اومد کنارم نشست ...بعد چن ثانیه دست گرمشو گذاشت روی دستم ...
مامان:تهیونگ...عزیزم ..حرفمو درک کن من نمی تونم بزارم دستی دستی خودت و بدبخت کنی ...من میخوام بچه تو ارباب بعدی این عمارت باشه حرفم و میفهمی؟...هوم؟؟
بی هوا سرمو تکون دادم که یه لبخندی از شادی زد...تو خیلی عاقلی برعکس اون داداشت که با احساسات تصمیم میگ..
تهیونگ:مامان لطفا درمورد جین درست صحبت کن
یه خنده ای کرد و گفت:اه...خیلی خب نمیخوام روزم و با حرف زدن در مورد اون بگذرونم ..خب حالا که قبول کردی دوست دارم که ...یه دختری و بگیری که بعد از طلاق اویزونت نباشه
با گیجی گفتم:کی؟
مامان:یکی از همین ندیمه ها..
رسما دیگ مخم داشت هنگمیکرد من ....ارباب زاده بیام یه کلفت و زنم کنم
حرفمو به زبون اوردم که گفت:این بهتره چون یه جورایی خطری برات نداره ...نمی تونه کاری کنه ...عشقیم وجود نداره حواستو جم...
یه خنده ای کردم و پریدم تو حرفش :دیگ واقعا غیر ممکنه ...من عاشق یه کلفت بشم برو
مامانم یه خنده از رضایت کرد
مامان:خیل خب ...حالا که بالاخره بعد عمری قبول کردی به خانم چان میسپرم کارا رو انجام بده
با اینکه بازم مخالف بودم اما سرم و تکون دادم ..نمی تونستم مخالف کنم همه حرفاش حقیقت بود ...ولی چه ایرادی داره ارباب اینده از جین باشه ؟؟؟..هوف از سر کلافگی کشیدم و پاشدم رفتم تو اتاقم ..
ا/ت ویو
داشتم تو باغ قدم میزدم و به حرف های جین فکر میکردم...اون....اون خیلی اذیت شده ..نمی دونم چرا ولی با تمام وجود درکش میکنم...شاید چون منم پدر و مادرم و از دست دادم ...با فکرشون بغض گلوم چنگ زد ..سرم وبالا گرفتم و چند بار پلک زدم که اشکی که تو چشم جمع شد و پس بزنم ...هوففف بهتره برم داخل ...رفتم و دستگیره در و فشار دادم و رفتم تو اروم پشتم در و بستم ...یه نگاهی به سالن کردم کسی توش نبود ...بخیال بهشون رفتم کارامو شروع کردم ...
خسته خسته رفتم سمت اتاق تا سرم و روی بالشت گذاشتم خوابم برد ...
با تکون دستی از خواب بیدار شدم ...اههه...این دیگ کیه زیر لب اول به خودن بعد به اون فحش میدادم...
ادامه پارت بعد❤
۸۵.۷k
۲۶ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.