بازی عشق شیطان پارت ۴۹
☆P. . . 49☆
ادامه ویو ژوئن:
تقریبا مراسم تموم شده بود دیگه همه کم کم داشتن میرفتن. واسه ی اون عصابم خورد شده بود، همه رفته بودن ولی بهم گفتن که یکی برای ملاقات من و هه این اومده.
مین جون اومده بود اما بعدش دستیارم گفت که بیشتر اونا زیر سر مین جون بوده تا هانول...
دیگه ذهنم بدتر بهم ریخت.
رفتم به اتاقی که مین جون اومده، قبل من هه این رسیده بود.
ژوئن(با عصبانیت): دیگه فایده نداره فقط گمشو برو، فهمیدم که همه چیز زیر سر تو بوده نه هانول.
مین جون: نه ژوئن وایسا بذار توضیح بدم.
ژوئن: چیو میخوای توضیح بدی؟!
مین جون: منم گول هانول رو خوردم فک نمیکردم منم قال بزاره.
ژوئن(با عصبانیت): حالا که قالت گذاشته پس اومدی سراغ من؟! دیگه نمیتونی برگردی فقط برو تا بیشتر از این پیش نرفتم.
مین جون: نه ژوئن من هیچکاری نکردم قسم میخورم همشون کار هانول...
(ویو کوتاه هه این:
نمیدونستم باید چیکار کنم، ژوئن با اسلحه مین جون رو تهدید کرد که بره اما مین جون اصلا گوش نمیکرد که آخر خودم جلوی ژوئن رو گرفتم...)
هه این: نه ژوئن صبر کن ببین شنیدی که هانول اونم گول زده، مین جون تا الان بهت کمک کرده بود ولی تو...
ژوئن: هه این تو دیگه بس کن.
هه این: خواهش میکنم اسلحه ات بیار پایین با صحبت میتونین حلش کنین خب؟!
ژوئن: تو هم تمومش نمیکنی ها؟
محکم دست هه این و گرفتم و رفتم بیرون از سالن تقریبا پشت سالن بودیم که هه این پس دستشو کشید.
هه این: چیکار میکنی میخوای حالا عقده ات رو سر من خالی کنی؟!
ژوئن: با خیانتی که کردی خوشحالی؟!
هه این: چه خیانتی؟!
ژوئن: حتما بازی کردن باهام خوشحالت کرده.
هه این: این تویی که چنین بازی مسخره ای رو راه انداختی.
ژوئن: نکنه هانول رو به من ترجیح میدی یعنی دشمنم رو بیشتر از من دوست داری؟
(ویو کوتاه هه این:
از این حرفش فهمیدم که منظورش اون صحنه اس... نمیدونستم چجوری ثابت کنم که اون من نبودم.)
هه این: اشتباه میکنی من اون دختر نبودم. اون همون دختریه که شبیه من بود و همراه هانول اومده بود.
ژوئن: فکر میکنی من این دروغاتو باور میکنم؟ گمونم هنوز نمیدونی که من از رابطه ی تو و هانول خبر دارم.
هه این(با عصبانیت): من با هانول هیچ رابطه ای ندارم. داری از چی حرف میزنی.
ژوئن(با عصبانیت): چقدر دیگه میخوای با منو زندگیم بازی کنی؟ همینقدر بس نیست، حتی واست تا دم مرگ هم رفتم، بازم برات کافی نبود؟!
هه این(با بغض و عصبانیت): من دارم با تو و زندگیت بازی میکنم؟ پس یعنی اینقدر نسبت بهم بی اعتمادی؟!
یه لحظه متوجه یه چیزی شدم اون هانول داشت با یه دختره میرفت، اون دختر خیلی شبیه هه این بود... یعنی واقعا اون دختر بوده نه هه این؟!
ادامه ویو ژوئن:
تقریبا مراسم تموم شده بود دیگه همه کم کم داشتن میرفتن. واسه ی اون عصابم خورد شده بود، همه رفته بودن ولی بهم گفتن که یکی برای ملاقات من و هه این اومده.
مین جون اومده بود اما بعدش دستیارم گفت که بیشتر اونا زیر سر مین جون بوده تا هانول...
دیگه ذهنم بدتر بهم ریخت.
رفتم به اتاقی که مین جون اومده، قبل من هه این رسیده بود.
ژوئن(با عصبانیت): دیگه فایده نداره فقط گمشو برو، فهمیدم که همه چیز زیر سر تو بوده نه هانول.
مین جون: نه ژوئن وایسا بذار توضیح بدم.
ژوئن: چیو میخوای توضیح بدی؟!
مین جون: منم گول هانول رو خوردم فک نمیکردم منم قال بزاره.
ژوئن(با عصبانیت): حالا که قالت گذاشته پس اومدی سراغ من؟! دیگه نمیتونی برگردی فقط برو تا بیشتر از این پیش نرفتم.
مین جون: نه ژوئن من هیچکاری نکردم قسم میخورم همشون کار هانول...
(ویو کوتاه هه این:
نمیدونستم باید چیکار کنم، ژوئن با اسلحه مین جون رو تهدید کرد که بره اما مین جون اصلا گوش نمیکرد که آخر خودم جلوی ژوئن رو گرفتم...)
هه این: نه ژوئن صبر کن ببین شنیدی که هانول اونم گول زده، مین جون تا الان بهت کمک کرده بود ولی تو...
ژوئن: هه این تو دیگه بس کن.
هه این: خواهش میکنم اسلحه ات بیار پایین با صحبت میتونین حلش کنین خب؟!
ژوئن: تو هم تمومش نمیکنی ها؟
محکم دست هه این و گرفتم و رفتم بیرون از سالن تقریبا پشت سالن بودیم که هه این پس دستشو کشید.
هه این: چیکار میکنی میخوای حالا عقده ات رو سر من خالی کنی؟!
ژوئن: با خیانتی که کردی خوشحالی؟!
هه این: چه خیانتی؟!
ژوئن: حتما بازی کردن باهام خوشحالت کرده.
هه این: این تویی که چنین بازی مسخره ای رو راه انداختی.
ژوئن: نکنه هانول رو به من ترجیح میدی یعنی دشمنم رو بیشتر از من دوست داری؟
(ویو کوتاه هه این:
از این حرفش فهمیدم که منظورش اون صحنه اس... نمیدونستم چجوری ثابت کنم که اون من نبودم.)
هه این: اشتباه میکنی من اون دختر نبودم. اون همون دختریه که شبیه من بود و همراه هانول اومده بود.
ژوئن: فکر میکنی من این دروغاتو باور میکنم؟ گمونم هنوز نمیدونی که من از رابطه ی تو و هانول خبر دارم.
هه این(با عصبانیت): من با هانول هیچ رابطه ای ندارم. داری از چی حرف میزنی.
ژوئن(با عصبانیت): چقدر دیگه میخوای با منو زندگیم بازی کنی؟ همینقدر بس نیست، حتی واست تا دم مرگ هم رفتم، بازم برات کافی نبود؟!
هه این(با بغض و عصبانیت): من دارم با تو و زندگیت بازی میکنم؟ پس یعنی اینقدر نسبت بهم بی اعتمادی؟!
یه لحظه متوجه یه چیزی شدم اون هانول داشت با یه دختره میرفت، اون دختر خیلی شبیه هه این بود... یعنی واقعا اون دختر بوده نه هه این؟!
۹.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.