* * زندگی متفاوت
🐾پارت 73
#paniz
یعنی ممکن بود مهشاد خونه ما باشه پیشه مهراب
خیالاتی شدماا ولی اخه اون صدا مهراب بود ولی اگه بینشون چیزی باشه که به منم میگن دیگه
اره بابا ههوففف حوصله ام سر رفت وارد برنامه هاش شدم رفتم سرچ گوگلش حوصله سرم میرفت
خب یه فیلم گذاشتم تو گوشیش نگا کنم
جوری محو فیلم دیدن بودم که نگم خیلیی فیلمش خوب بود انقدر سرش ذوش کرده بود
که گوشی از دستم گرفته شده بود اونم توسط
رضا لبام غنچه کردم
پانیذ:چرا گوشیو گرفتی اخه
رضا:پاشو ببینم بریم شام بخوریم
پانیذ:وا مگه شب شده
اشاره ای به پنجره کرد که بله من محو دیدن
فیلم شده بودم و زمان از دست داده بود
رضا:بریمم
پانید:شب رو تخت میدی
چشماش شیطنت گرفت که متوجه نشدم
رضا:اوومم عزیزم ما دیروز تو تخت بهت دادیم
منگ بهش نگا کردم بعد چندمین متوجه سوتی ایم شدم مشتم کوبیدم به سینه اش
پانید:بی تربیت
رضا:دوردونه من چیکار کنم وقتی خودت سوتی میدی
پانید:باشه حالا میدی شب گوشی روو
از قصد گوشی رو کشیده گفتم که دوباره اشتباه نشه
رضا:چشم حالا بریمم من تلف شدم از گرسنگیی
سرم به نشونه اره تکون دادم که با هم از پله رفتیم پایین
و سالن رد کردیم و به میز شام رسیدیم
همه نشستیم شام مون بخوریم
ساحل با غذاش بازی میکرد معلوم نبود چشه
ارسلان و دیانا هم که تو کار خودشون بودن منم مشغول غذا خوردن شدمم
سر غذا هیچ حرفی زده نشده بود
موقع خواب همه رفتیم اتاقامون و من طبق معمول تو اتاق رضا میرفتم
انگار بهش وابسته شده بود و یا اصن
به قول مهشاد عاشقش شده بودم میترسیدم وقتی بهش بگم پسم بزنه
و ولم کنه
بگه تو وقت یه هوس بودی و اون موقع
هست که من خورد میشم
محو دیدن فیلم بودیم که رضا خوابش برده بود منم دیگه گوشی رو خاموش کردم گذاشتم رو میز عسلی
سرم مث همیشه و عادتم گذاشتم رو بازو های بزرگش
خیره به صورت جذابش شدم میترسیدم ساحل از من این مرد جذابو بگیره
ولی اگه من دختر طوفانم پس نمیذارم عشقم ازم بگیره
تو بغلش فرو رفتم چشام بستم و به خواب عمیقی رفتم.....
#paniz
یعنی ممکن بود مهشاد خونه ما باشه پیشه مهراب
خیالاتی شدماا ولی اخه اون صدا مهراب بود ولی اگه بینشون چیزی باشه که به منم میگن دیگه
اره بابا ههوففف حوصله ام سر رفت وارد برنامه هاش شدم رفتم سرچ گوگلش حوصله سرم میرفت
خب یه فیلم گذاشتم تو گوشیش نگا کنم
جوری محو فیلم دیدن بودم که نگم خیلیی فیلمش خوب بود انقدر سرش ذوش کرده بود
که گوشی از دستم گرفته شده بود اونم توسط
رضا لبام غنچه کردم
پانیذ:چرا گوشیو گرفتی اخه
رضا:پاشو ببینم بریم شام بخوریم
پانیذ:وا مگه شب شده
اشاره ای به پنجره کرد که بله من محو دیدن
فیلم شده بودم و زمان از دست داده بود
رضا:بریمم
پانید:شب رو تخت میدی
چشماش شیطنت گرفت که متوجه نشدم
رضا:اوومم عزیزم ما دیروز تو تخت بهت دادیم
منگ بهش نگا کردم بعد چندمین متوجه سوتی ایم شدم مشتم کوبیدم به سینه اش
پانید:بی تربیت
رضا:دوردونه من چیکار کنم وقتی خودت سوتی میدی
پانید:باشه حالا میدی شب گوشی روو
از قصد گوشی رو کشیده گفتم که دوباره اشتباه نشه
رضا:چشم حالا بریمم من تلف شدم از گرسنگیی
سرم به نشونه اره تکون دادم که با هم از پله رفتیم پایین
و سالن رد کردیم و به میز شام رسیدیم
همه نشستیم شام مون بخوریم
ساحل با غذاش بازی میکرد معلوم نبود چشه
ارسلان و دیانا هم که تو کار خودشون بودن منم مشغول غذا خوردن شدمم
سر غذا هیچ حرفی زده نشده بود
موقع خواب همه رفتیم اتاقامون و من طبق معمول تو اتاق رضا میرفتم
انگار بهش وابسته شده بود و یا اصن
به قول مهشاد عاشقش شده بودم میترسیدم وقتی بهش بگم پسم بزنه
و ولم کنه
بگه تو وقت یه هوس بودی و اون موقع
هست که من خورد میشم
محو دیدن فیلم بودیم که رضا خوابش برده بود منم دیگه گوشی رو خاموش کردم گذاشتم رو میز عسلی
سرم مث همیشه و عادتم گذاشتم رو بازو های بزرگش
خیره به صورت جذابش شدم میترسیدم ساحل از من این مرد جذابو بگیره
ولی اگه من دختر طوفانم پس نمیذارم عشقم ازم بگیره
تو بغلش فرو رفتم چشام بستم و به خواب عمیقی رفتم.....
۱۵.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.