𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۵ پارت ۱۳
ارمی ها کتکم میزدن و تهیونگ از دور تماشا میکرد انگار میخواست بیاد کمکم کنه ولی چیزی از درونش مانعش میشد و این منه بی جون بودم که زیر ارمی ها داشتم له میشدم همشون جمله ی "تو لیاقت بودن پیش بی تی اس رو نداری اشغال" رو بار ها و بارها تکرار میکردن داشتم به معنای واقعی نابود میشدم با احساس اینکه یکی داره داد میزنه که نجاتم بده یهو از خواب پریدم
عرق سردی رو پیشونیم بود با دیدم چهره ی دلنگران تهیونگ خیالم اسوده شد
ته_خوبی ا.ت!!!تموم شد کابوس بود
بغلش کردم و نفس نفس میزدم
_خیلی ترسناک بود همه بهم حمله کرده بودنن و کتکم میزدن تهیونگ داشتم میمردم زیرشون
ته_اما من اینجا تموم شد حالا دیگه نترس راحت باش
از ترس تو بغلش گریم گرفت
ته_لفنتی گریه نکن توروخدا نمیتونم تحمل کنم لطفاا گریه نکنننن
توی بغلش حس ارامش داشتم کمی سرمو نوازش میکرد انقد تو بغلش گریه کردم که انگار از حال رفتم و خوابیدم
وقتی بیدار شدم اتاق تاریک بود بدجور عرق کرده بودم برگشتم پشتم که تهیونگ خوابیده بود چقد کیوت خوابیده بود خدا قربونش بشم اروم از رو تخت پایین رفتم از توی کشو تنها یک تیشرت با شورت برداشتم و رفتم حموم دوش گرفتم سریع و از حموم در شدم خودمو خشک کردم لباس پوشیدم که تهیونگ روی تخت نشسته بود انگار هنوز خواب بود خندم گرفت موهامو با حوله خشک کردم و خوله رو گذاشتم تو حموم رفتم پیش تهیونگ نشستم
_چرا بیدار شدی بخواب
ته_نگرانت شدم کجا بودی؟
_دوش گرفتم .....حالا بگیر بخواب
دراز کشید منم تو بغلش جا شدم و خوابیدیم واقعا توی بغلش ارامش داشتم انگار هیجی نشده بود
فردا صبح
از خواب بیدار شدم تهیونگ بیدار بود و به من نگاه میکرد
_چیزی شده؟چی رو صورتمه؟
ته_یک زیبایی خیلی خاص رو صورتته که هیچ وقت از دیدنش سیر نمیشم
_☺خجالتم نده
ته_تعریف از عشقم بده مگه؟
_نه😃😄
از تخت بلند شدم پاهام لخت بود اصن حواسم نبود که تهیونگ تو اتاقه
ته_میگم چقد اینجا منظره ی قشنگی داره
نگاش کردم که داشت به پاهام نگاه میکرد و سر تا پامو برانداز میکرد و میتونستم بفهمم که به چی فک میکنه
چشمامو ریز کردم
_خیلی منحرف و هیزی
یک شلوارک پوشیدم و رفتم پایین که تهیونگ هم اومد
ته_ناراحت شدی😂
_نخیر
ته_اره معلومه
_نخیز ناراحت نیستممم
ته_باشه باشه اروم باش فهمیدم ناراحت نیستی
رفتیم شر سفره اصلا اشتها نداشتم به بچه ها سلام دادم که اوناهم حوابمو دادن
مونی_حالت بهتره اخه تهیونگ گفت به حاطر مصاحبه خیلی حالت بده
هوبی_اره ته گفت چرا خودتو انقد اذیت میکنی هیمی ارزش خوشحال بودن تورو نداره
جیمی_دیگه حتی به یک کلمه از حرفاشون اهمیت نده
_ممنونم ازتون بچه ها که نگرانمین ولی من خوبم
شوگ_ببین از من به تو نصیحت به هیچ کدوم از زر زراشون اهمیت نده..............
عرق سردی رو پیشونیم بود با دیدم چهره ی دلنگران تهیونگ خیالم اسوده شد
ته_خوبی ا.ت!!!تموم شد کابوس بود
بغلش کردم و نفس نفس میزدم
_خیلی ترسناک بود همه بهم حمله کرده بودنن و کتکم میزدن تهیونگ داشتم میمردم زیرشون
ته_اما من اینجا تموم شد حالا دیگه نترس راحت باش
از ترس تو بغلش گریم گرفت
ته_لفنتی گریه نکن توروخدا نمیتونم تحمل کنم لطفاا گریه نکنننن
توی بغلش حس ارامش داشتم کمی سرمو نوازش میکرد انقد تو بغلش گریه کردم که انگار از حال رفتم و خوابیدم
وقتی بیدار شدم اتاق تاریک بود بدجور عرق کرده بودم برگشتم پشتم که تهیونگ خوابیده بود چقد کیوت خوابیده بود خدا قربونش بشم اروم از رو تخت پایین رفتم از توی کشو تنها یک تیشرت با شورت برداشتم و رفتم حموم دوش گرفتم سریع و از حموم در شدم خودمو خشک کردم لباس پوشیدم که تهیونگ روی تخت نشسته بود انگار هنوز خواب بود خندم گرفت موهامو با حوله خشک کردم و خوله رو گذاشتم تو حموم رفتم پیش تهیونگ نشستم
_چرا بیدار شدی بخواب
ته_نگرانت شدم کجا بودی؟
_دوش گرفتم .....حالا بگیر بخواب
دراز کشید منم تو بغلش جا شدم و خوابیدیم واقعا توی بغلش ارامش داشتم انگار هیجی نشده بود
فردا صبح
از خواب بیدار شدم تهیونگ بیدار بود و به من نگاه میکرد
_چیزی شده؟چی رو صورتمه؟
ته_یک زیبایی خیلی خاص رو صورتته که هیچ وقت از دیدنش سیر نمیشم
_☺خجالتم نده
ته_تعریف از عشقم بده مگه؟
_نه😃😄
از تخت بلند شدم پاهام لخت بود اصن حواسم نبود که تهیونگ تو اتاقه
ته_میگم چقد اینجا منظره ی قشنگی داره
نگاش کردم که داشت به پاهام نگاه میکرد و سر تا پامو برانداز میکرد و میتونستم بفهمم که به چی فک میکنه
چشمامو ریز کردم
_خیلی منحرف و هیزی
یک شلوارک پوشیدم و رفتم پایین که تهیونگ هم اومد
ته_ناراحت شدی😂
_نخیر
ته_اره معلومه
_نخیز ناراحت نیستممم
ته_باشه باشه اروم باش فهمیدم ناراحت نیستی
رفتیم شر سفره اصلا اشتها نداشتم به بچه ها سلام دادم که اوناهم حوابمو دادن
مونی_حالت بهتره اخه تهیونگ گفت به حاطر مصاحبه خیلی حالت بده
هوبی_اره ته گفت چرا خودتو انقد اذیت میکنی هیمی ارزش خوشحال بودن تورو نداره
جیمی_دیگه حتی به یک کلمه از حرفاشون اهمیت نده
_ممنونم ازتون بچه ها که نگرانمین ولی من خوبم
شوگ_ببین از من به تو نصیحت به هیچ کدوم از زر زراشون اهمیت نده..............
۳۴.۰k
۳۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.