سلامممممم باگزی هااااا
سلامممممم باگزی هااااا
هفت پسر+ دختر
پارت ۴۷
اتاق یونا*
دختر توی اتاق مخفی که با فیلیکس درست کرده بود قایم شده بود و اشک میریخت صدای باز شدن در اتاقش اومد حدس زد فیلیکس باشه چون پشت در اتاق مخفی نشست دختر شروع به حرف زدن کرد
+ فیلیکس چرا چرا تولد من باید این شکلی باشه حتی تو هم تولدم رو نمیدونستی البته مطمئنا نمیدونی میدونی وقتی که فرار کردی .....اون روز تولدم بود ...حتی وقتی مامان بابام گذاشتنم یتیم خونه هم .......تولدم بود
.....امروزم تولدمه ......تنها وقتی که بهترین تولد رو داشتم با کاترین بود .........که ...ا.اونم فردا با مرگش مواجه شدم
دختر گریش شدت گرفت
+ آن.....انگار تو...تولد من نفرین شدستتتت چرااااااا
دختر دیگه نتونست بلند بلند گریه میکرد که دستی رو اطراف خودش حس کرد .......اما این دست گرم تر و بزرگ تر از دستای فیلیکس بود سرش رو برگردوند و تهیونگ رو دید که بهش با لبخند نگا میکنه خودشو بغل تهیونگ انداخت و گریه کرد
☆ آخ له شدم
دختر خندید و محکم ته رو بغل کرد
☆ تو گفتی تولد خوبی نداشتی .....میخوام به عنوان هدیه یه تولد زیبا بهت بدم
دختر به ته نگاه کرد
+ چ....چی
☆ نظرت چیه فقط من و تو باهم یه تولد داشته باشیم ؟ هوم؟
+ اخه .....نامجون
☆ نمیفهمه .....گیرم بفهمه من پیشتم خب؟ جوابت
دختر به چشمای منتظر ته نگاه کرد و با لبخند جوابش رو داد
+ قبول ولی موتور رو میخوام
ته پوزخند زد
☆ اوکی ولی اوردن کلیدش از اتاق نامجون با تو
+ حله
دختر بلند شد و از اتاق خارج شد و اروم سمت اتاق نامجون حرکت کرد که اتاق جیمین باز شد یونا حل شد و در اتاق پشتش رو باز کرد و وارد اتاق شد و با کوک رو به رو شد
$چیزی...........
+ هیشششششش تروخدا
کوک ساکت به یونا که گوشش رو به در داده بود نگا کرد
$ دم گوش وایسا دن کار زشتیه هاااا خیلی
به در نگاه کرد که دید یونا نیست یونا سمت اتاق نامجون رفت "در باز بود" خم شد و وارد شد سمت میز کنار تخت رفت و خواست کلید رو برداره که با حرف جین وایستاد .......
هفت پسر+ دختر
پارت ۴۷
اتاق یونا*
دختر توی اتاق مخفی که با فیلیکس درست کرده بود قایم شده بود و اشک میریخت صدای باز شدن در اتاقش اومد حدس زد فیلیکس باشه چون پشت در اتاق مخفی نشست دختر شروع به حرف زدن کرد
+ فیلیکس چرا چرا تولد من باید این شکلی باشه حتی تو هم تولدم رو نمیدونستی البته مطمئنا نمیدونی میدونی وقتی که فرار کردی .....اون روز تولدم بود ...حتی وقتی مامان بابام گذاشتنم یتیم خونه هم .......تولدم بود
.....امروزم تولدمه ......تنها وقتی که بهترین تولد رو داشتم با کاترین بود .........که ...ا.اونم فردا با مرگش مواجه شدم
دختر گریش شدت گرفت
+ آن.....انگار تو...تولد من نفرین شدستتتت چرااااااا
دختر دیگه نتونست بلند بلند گریه میکرد که دستی رو اطراف خودش حس کرد .......اما این دست گرم تر و بزرگ تر از دستای فیلیکس بود سرش رو برگردوند و تهیونگ رو دید که بهش با لبخند نگا میکنه خودشو بغل تهیونگ انداخت و گریه کرد
☆ آخ له شدم
دختر خندید و محکم ته رو بغل کرد
☆ تو گفتی تولد خوبی نداشتی .....میخوام به عنوان هدیه یه تولد زیبا بهت بدم
دختر به ته نگاه کرد
+ چ....چی
☆ نظرت چیه فقط من و تو باهم یه تولد داشته باشیم ؟ هوم؟
+ اخه .....نامجون
☆ نمیفهمه .....گیرم بفهمه من پیشتم خب؟ جوابت
دختر به چشمای منتظر ته نگاه کرد و با لبخند جوابش رو داد
+ قبول ولی موتور رو میخوام
ته پوزخند زد
☆ اوکی ولی اوردن کلیدش از اتاق نامجون با تو
+ حله
دختر بلند شد و از اتاق خارج شد و اروم سمت اتاق نامجون حرکت کرد که اتاق جیمین باز شد یونا حل شد و در اتاق پشتش رو باز کرد و وارد اتاق شد و با کوک رو به رو شد
$چیزی...........
+ هیشششششش تروخدا
کوک ساکت به یونا که گوشش رو به در داده بود نگا کرد
$ دم گوش وایسا دن کار زشتیه هاااا خیلی
به در نگاه کرد که دید یونا نیست یونا سمت اتاق نامجون رفت "در باز بود" خم شد و وارد شد سمت میز کنار تخت رفت و خواست کلید رو برداره که با حرف جین وایستاد .......
۹.۷k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.