پارت ⁹
هیونجین: جلو تو ببینـ..
فلیکس: عذر میخوام!
هیونجین : فـ.ف. لیکس؟!!!!!
فلیکس: هیونجین؟
هیونجین: تو تعقیبم میکنی؟
فلیکس: نه خونمون اینجاست.
هیونجین: چی؟ کجا؟
فلیکس: دو خیابون پایین تر کوچه توئین پلاک ۵٠۹۸.
هیونجین: چی نه بابا، دروغ نگو من سال هاست اینجا زندگی میکنم. تاحالا تورو ندیدم.
فلیکس: ما تازه پنج ماهه اومدیم. هنوز وسایلمونو نچیدیم.
هیونجین: حالا اینجا چی میخوای؟
فلیکس: بوشابه نخرم.... یعنی نوشابه بخرم
هیونجین: کیوت!
فلیکس: چی؟!
هیونجین: گفتم بخر برو دیگه.
فلیکس: با..باشع
هیونجین: تا الان که خوب داشتی حرف میزدی یهو چت شد؟
فلیکس: من... من.. خداحافظ.(بدو بدو کرد رفت)
هیونجین: هی کجا رفت. چقدره احمقه.
چند دقیقه بعد.
م. ف: باورم نمیشه این همه راه رفتی بعدـ....
صدای در زدن.
م. ف: بله؟
هیونجین: سلام خوب هستید؟
م. ف: ممنون شما؟
هیونجین: من دوست فلیکسم.
م. ف: فلیکس دوست... دوست داره.. داری دروغ میگی؟
هیونجین: منظورتون چیه؟
م. ف: خوب هیچکس با فلیکسـ... ولش کن برای چی اومدی پسر جون؟
هیونجین: اههه.. اها این نوشابه رو فلیکس جا گذاشت
م. ف: اها ممنون. بیا تو شام حاضره.
هیونجین: نه ممنون
م. ف: دست منو رد نکن بچه جون.
هیونجین: ولـ.... بله چشم.
م. ف: بیاتو عزیزم.
آلیس: سلام، تو؟
هیونجین: سلام من هوانگ هیونجین دوست فلیکس هستم.
آلیس: فلیکس دوست داره.؟ خوش اومدی
هیونجین: یعنی چی خوب هی همین سوال رو میپرسن.
م. ف: فلیکس بیا پایین
فلیکس: مامان من گفتم که ببخشید یادم رفت. هـ... هیونجین؟!!!
هیونجین: مامان فلیکس صداش زد. فلیکس هم اومد پایین... چی اون چقدر کیوته!! موهاش فر شده افتاده رو چشماش، لباس سفید صورتی پاستیلی نیم استین، با شلوارک سیاه تا بالای زانوش.. با عینک گرد.. اون اون.. خیلی بامزه اس نمیشه انکارش کرد.
فلیکس: سلام هیونجین.
هیونجین: سلام.
م. ف: چرا بهمون نگفتی این اقا خوشتیپه دوستته؟
فلیکس: چی؟! برگشتم به هیونجین نگاه کردم، سرخ شده بود.
آلیس: بیاین سفره رو بچینیم.
ه. ف: باشه.
فلیکس: داشتیم سفره رو میچیندیم، نه من حرف میزدم نه هیونجین. سکوت محضی بینمون بود. تا یهو...
فلیکس: عذر میخوام!
هیونجین : فـ.ف. لیکس؟!!!!!
فلیکس: هیونجین؟
هیونجین: تو تعقیبم میکنی؟
فلیکس: نه خونمون اینجاست.
هیونجین: چی؟ کجا؟
فلیکس: دو خیابون پایین تر کوچه توئین پلاک ۵٠۹۸.
هیونجین: چی نه بابا، دروغ نگو من سال هاست اینجا زندگی میکنم. تاحالا تورو ندیدم.
فلیکس: ما تازه پنج ماهه اومدیم. هنوز وسایلمونو نچیدیم.
هیونجین: حالا اینجا چی میخوای؟
فلیکس: بوشابه نخرم.... یعنی نوشابه بخرم
هیونجین: کیوت!
فلیکس: چی؟!
هیونجین: گفتم بخر برو دیگه.
فلیکس: با..باشع
هیونجین: تا الان که خوب داشتی حرف میزدی یهو چت شد؟
فلیکس: من... من.. خداحافظ.(بدو بدو کرد رفت)
هیونجین: هی کجا رفت. چقدره احمقه.
چند دقیقه بعد.
م. ف: باورم نمیشه این همه راه رفتی بعدـ....
صدای در زدن.
م. ف: بله؟
هیونجین: سلام خوب هستید؟
م. ف: ممنون شما؟
هیونجین: من دوست فلیکسم.
م. ف: فلیکس دوست... دوست داره.. داری دروغ میگی؟
هیونجین: منظورتون چیه؟
م. ف: خوب هیچکس با فلیکسـ... ولش کن برای چی اومدی پسر جون؟
هیونجین: اههه.. اها این نوشابه رو فلیکس جا گذاشت
م. ف: اها ممنون. بیا تو شام حاضره.
هیونجین: نه ممنون
م. ف: دست منو رد نکن بچه جون.
هیونجین: ولـ.... بله چشم.
م. ف: بیاتو عزیزم.
آلیس: سلام، تو؟
هیونجین: سلام من هوانگ هیونجین دوست فلیکس هستم.
آلیس: فلیکس دوست داره.؟ خوش اومدی
هیونجین: یعنی چی خوب هی همین سوال رو میپرسن.
م. ف: فلیکس بیا پایین
فلیکس: مامان من گفتم که ببخشید یادم رفت. هـ... هیونجین؟!!!
هیونجین: مامان فلیکس صداش زد. فلیکس هم اومد پایین... چی اون چقدر کیوته!! موهاش فر شده افتاده رو چشماش، لباس سفید صورتی پاستیلی نیم استین، با شلوارک سیاه تا بالای زانوش.. با عینک گرد.. اون اون.. خیلی بامزه اس نمیشه انکارش کرد.
فلیکس: سلام هیونجین.
هیونجین: سلام.
م. ف: چرا بهمون نگفتی این اقا خوشتیپه دوستته؟
فلیکس: چی؟! برگشتم به هیونجین نگاه کردم، سرخ شده بود.
آلیس: بیاین سفره رو بچینیم.
ه. ف: باشه.
فلیکس: داشتیم سفره رو میچیندیم، نه من حرف میزدم نه هیونجین. سکوت محضی بینمون بود. تا یهو...
۸۷۷
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.